امیر: دست آدرس جدید سایت همسریابی توران 81 نبود؛ من نمیخواستم به ادرس جدید سایت همسریابی بهترین همسر آسیبی برسونم. ولی اصرار از خودش بود! آدرس جدید سایت همسریابی توران بهش گفته بودم بدون من، نه جایی بره و نه کاری کنه. نگاه پشیمونم رو به مهدی و زنش انداختم. وای بر آدرس جدید سایت همسریابی توران که بیخیالش شدم و گذاشتم تنها بیرون بیاد. کارمون اشتباه بود، باید تا اومدن اورهان، ادرس جدید سایت همسریابی بهترین همسر رو جوری نگهش داریم ولی اون، هرگز من رو نمیبخشه!
آدرس جدید سایت همسریابی توران 81 چه طور دلم اومد
آدرس جدید سایت همسریابی توران 81 چه طور دلم اومد پیشنهاد بدم بیهوشش کنیم؟! هوف بلندی کشیدم و صدای لرزونم رو بلند کردم. فعلا جایی بذاریم بخوابه تا وقتی که پدرش بیاد. مهدی پوزخندی زد و نگاهی به زنش (زهرا) انداخت. چند لحظه ای گذشت، دیدم قصد ندارن بلندش کنن و بذارن راحت بخوابه، خودم دست به کار شدم. بهزور بلندش کردم و با یه دست محکم شونه ش رو به خودم فشار دادم و با دست دیگه م، تعادلش رو حفظ کردم. به طرفه اتاق خودش بردمش و همونجا، روی تخت خوابوندمش! احتمالا تا فردا صبح بیهوش میشد؛ به نفع آدرس جدید سایت همسریابی توران بود که اورهان هم موقع پرده برداری از حقیقت، کنارمون باشه!
آخ! دلم ضعف میره برای عشقم، برای دختری که سالهاست تشنه ی نگاهش هستم. ترس وجودم نتونسته چیزی از عشق و علاقهم بهش کم کنه! ولی میترسم؛ میترسم بفهمه آدرس جدید سایت همسریابی توران یه غریبه م که به وسیله ی پدرش اومده بود اون رو نجات بده، ولی دل باخت...عاشق شد...مجنون یه دختر شرقی شد.... کش موهاش آدرس جدید سایت همسریابی توران۸۱ باز کردم و کفشهاش رو با تمام احساسم از پاش بیرون کشیدم و با انداختن پتوی نازکی به روش، از در بیرون رفتم. بیقرار بودم. تنها چند ساعت به اومدن اورهان مونده بود و آدرس جدید سایت همسریابی توران 81 بلاتکلیف روی مبل نشسته بودم.
نمیدونستم به استقبال اورهان برم یا تو خونه مواظب ادرس جدید سایت همسریابی بهترین همسر باشم
نمیدونستم به استقبال اورهان برم یا تو خونه مواظب ادرس جدید سایت همسریابی بهترین همسر باشم؟ اگه به استقبال میرفتم، آدرس جدید سایت همسریابی توران تنها میموند و اگه تو خونه میموندم نگران رفتار مهدی و زنش، با اورهان و دانیال بودم. خبری از مهنا نبود و مهدی هم داشت فیلم میدید. زنش هم که طبق معمول، تو آشپزخونه داشت با تلفن صحبت میکرد. اینقدر استرس داشتم که یه هفت هشت باری دستشویی رفته بودم. خیلی ضعف داشتم و از صبح هم چیزی نخورده بودم و ساعت نزدیکهای ده و سی شب بود.کسی هم تو فکر شام نبود! با خودم فکر کردم بمونم خونه بهتره؛ چون حداقل اینجوری یه چیزی سفارش میدم، میخورم. با این فکر، کمی از استرسم کمتر شد؛ پا روی پا انداختم و خودم رو تا زمان رفتنشون، سرگرم گوشیم کردم! صدای در که بلند شد، مثل فشنگ تو جام بلند شدم. بالاخره رفتن! از دفتر تلفن، شماره ی یه سوپرمارکت رو برداشتم و بعد از سفارش دوتا ساندویچ سرد و مخلفات، قطع کردم.
دلم نمی اومد آدرس جدید سایت همسریابی توران۸۱ چیزی نخوره و خودم بلومبونم؛ کمتر از ده دقیقه گذشته بود که زنگ رو زدن و سفارش هام رسید. سهم آدرس جدید سایت همسریابی توران 81 رو، رو کیفش گذاشتم و خودم هم بعد از خوردن، سریع اطرافم رو جمعوجور کردم. پیامی به دانیال دادم، باید میدونستم رسیدن یا نه؟! بیقرار و پر از استرس، روی مبل نشسته بودم و پاهام رو تکون میدادم که در حیاط با ریموت باز شد و دوتا ماشین که یکیشون برای مهدی بود و اون یکی ُخب اشناس بود، داخل شدند.