ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بابک
بابک
39 ساله از ری
تصویر پروفایل پدي
پدي
39 ساله از بابل
تصویر پروفایل سارا
سارا
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل پانیذ
پانیذ
41 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل نازی
نازی
45 ساله از تهران
تصویر پروفایل عبدا
عبدا
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل سعید
سعید
43 ساله از شیراز
تصویر پروفایل رویا
رویا
45 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل احمد
احمد
29 ساله از بابل
تصویر پروفایل مهران
مهران
43 ساله از دزفول
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیما
شیما
39 ساله از شیراز

آدرس سایت شیدا چیست؟

ورود به سایت همسریابی موقت و دائم شیدایی و با حرص نگاه کردم که گفت: الان فکر کردی مثلا من راضیم که تو لباس منو بپوشی؟ دهنم عین باز و بسته میشد که گفت: یادم

آدرس سایت شیدا چیست؟ - شیدا


لینک  سایت شیدا

خاله بلند شد و گفت: من میرم میخوابم. فکر کنم امشب و باید از سایت شیدا لباس قرض بگیری چشمام چهار تا شد من از این ببو گلابی لباس قرض بگیرم؟ عمرا گفتم: خاله، چرا؟ این از عذاب جهنمم بدتره خاله چشمکی زد و گفت: حالا نگاهی به جای خالی صفحه ورود به پنل - سایت همسریابی شیدایی که رفته بود دستشویی انداختم. آخه چیکارت نکنه، الان چه وقت دستشویی رفتن بود؟

خاله رفت توی اتاق که سایت همسریابی شیدایی - 914 هزار نفر آماده ازدواج دائم و موقت

خاله رفت توی اتاق که سایت همسریابی شیدایی - 914 هزار نفر آماده ازدواج دائم و موقت بعد پنج دقیقه تشریف مبارکشو آورد و گفت: خب چیشد؟ با حرص نگاهش کردم و گفتم: آقای محترم چیشد نداره؟ مادرتون امر به جا آوردند، که من باید لباسای تویه... پوفی کشیدم و با حرص گفتم: آخه چرا؟ سایت شیدا خندید و گفت: فعلا که مجبوری زیر لب مرضی بهش گفتم و همراهش رفتم توی اتاقش. البته باید ارغوانم فحش داد که کلید اتاقی که من داخلش بودم رو حواسش نبوده و همراه خودش برده خونش. چرا واقعا؟ چرا؟

ورود به سایت همسریابی موقت و دائم شیدایی و با حرص نگاه کردم

ورود به سایت همسریابی موقت و دائم شیدایی و با حرص نگاه کردم که گفت: الان فکر کردی مثلا من راضیم که تو لباس منو بپوشی؟ دهنم عین باز و بسته میشد که گفت: یادم باشه لباسی که پوشیدی و بعد بندازم دور دیگه به دردم نمیخوره قشنگ احساس میکردم داره از گوشام دود میزنه بیرون با حرص پامو کوبیدم به زمین که ارسلان ادامو درآورد، بالشت و برداشتم و با بالشت میکوبیدم ارسلانم فقط میخندید چرا این بشر انقد روی مخه؟ خسته شدم و وایسادم و موهامو درست کردم که یهو یه بالشت خورد به سرم که باعث شد بخورم زمین، جیغ خفیفی زدم که صدای قهقهه ی صفحه ورود به پنل - سایت همسریابی شیدایی و شنیدم خاک توسرت ارسلان سایت شیدا فقط میخندید و همونطور که با خنده میرفت سمت در بالکن گفت: من میرم توی بالکن لباستو عوض کن بیا زیر با حرص گفتم: برو بمیر سایت شیدا رفت توی بالکن. با حرص پاشدم و پامو کوبیدم به زمین و دوسه تا فحش به سایت همسریابی شیدایی - 914 هزار نفر آماده ازدواج دائم و موقت و ارغوان دادم آخه من الان از لباسای این اسکل چی بپوشم ؟ چشمم خورد به لباس سفید دکمه دارش، اوم، این خوبه پوشیدمش و خودم توی آینه نگاه کردم، راحت بودم داخلش قشنگ فیت تنم بود ای جونم، نفس کی بودم من؟

رفتم توی بالکن و صفحه ورود به پنل - سایت همسریابی شیدایی و دیدم که داره نگا ِه آسمون میکنه. نشستم روی صندلی و گفتم: هوی چسونه اولش توجهی نکرد دوباره صداش زدم و دستمو براش تکون دادم که برگشت سمتم و گفت: نمیذاری پنج دقیقه آرامش داشته باشم، نه؟ اداشو درآوردم و گفتم: مرض بابا تو خودت آرامش میگیری من فقط آرامش تزریق میکنم.

مطالب مشابه