![آدرس سایت همسریابی موقت در شیراز آدرس سایت همسریابی موقت در شیراز](posts/2022/01/31/1cspwvtjr4cqk9dblhzhgdinirjm0xy6u72og5zx.jpg)
گنگ نگاهش کردم ادامه داد: داشتیم به بهانه سفر خارجه میرفتیم حالا که نمیای بمون برگردم لباس عروس بپوش و من لباس دومادی. نبضم تند زد و زمزمه کردم: با ید به سایت همسریابی موقت در شیراز بگم اگر قبول کرد اینجا بمونه باهات میام قبول نکرد لباس عروس میپوشم. چشماش کل صورتم رو وجب کرد و آهسته بلند شد و زمزمه کرد: انقدر سخته برای من لباس عروس پوشیدن؟؟ لب باز کردم خرابکاریم رو درست کنم که پیش دستی کرد: بمون. از کنارم رد شد و پشت سرم در یکی از اتاق هارو باز کرد و واردش شد، خون به مغزم نمیرسید، یه چیزی تو سرم دائم میگفت سایت همسریابی ازدواج موقت در شیراز اگر ساکته، اگر آرومه اگر مرموزه اگر کم حرف ترینه... بعضی وقت ها میتونه با حرفاش یه دنیارو بهم بریزه!!! چند دقیقه ای نگذشت که با دستگاه فشار از اتاق خارج شد.
رو به روم نشست و به دستم اشاره زد. چشمام صورتش رو وجب کرد، دستم رو دراز کردم و آستینم رو بالا بردم. دستگاه رو خیلی حرفه ای روی دستم چسبوند و فشارم رو گرفت. نگاهش کردم با دقت... زمزمه کرد: پاشو برو پایین یکم شیرینی بخور فشارت پایینه. بلند شد و بلند شدم. نگاهش کردم و گفتم: چشم صدام رو خیلی پایین آوردم جناب سرگرد. با اخم سریع سر چرخوند طرفم و آهسته گفت: زبونت رو کوتاه کن ساغر. پشت چشمی نازک کردم قدم اول رو برداشتم سرم گیج رفت و تلو تلو خوردم که توسط شخصی کاملا خوشبو اسیر شدم. صاف ایستادم پچ زد: این همه حرص خوردن واجبته سرتق؟
نگاهش کردم سرتق نبودم من... نگاهش کردم عامل اصلی تمام حرص هام خود شخص شخیصش بود اما خیلی راحت وانمود به بی تقصیری میکرد. بازوم رو ول کرد و گفت: دستگاه رو بزارم کمکت میکنم پله ها رو پایین بری. رفت دستگاه رو گذاشت و برگشت باز دستای کوره اتیشش دستم بازوم رو گرفت و کمکم کرد پله ها رو پایین برم. از پله ها با کمک مردی پایین رفتم که بی ربط ترین به من بود. .. به زندگیم و به تمام روزمرگی هام بی ربط بود. از آخرین پله هم پایین اومدم و آهسته بازوم رو از دستش بیرون کشیدم و زمزمه کردم: ممنون حالم خوبه. جلو رفتیم من رو مبل سر جای قبلیم اونم سر جای قبلیش جا گرفت. زن عمو گفت: خوب نیستی عزیزدلم؟
سایت همسریابی موقت در شیراز امید رو میز خم شد
سایت همسریابی موقت در شیراز امید رو میز خم شد و ظرف شیرینی رو جلوم گذاشت و آروم گفت: بخور. سایت همسریابی موقت در شیراز نگاهم کرد و جاوید لبخند مسخره ای زد و گفت: تب کنم شاید پرستارم تو باشی. سایت همسریابی ازدواج موقت در شیراز نگاهش کرد و جاوید سری تکون داد و چشمک ریزی زد. رو به زن عمو گفتم: سرم یکم گیج رفت چیزی نیست. آهسته سرش رو تکون داد. طولی نکشید که اختر گفت: خانم شام آماده است.بکشم؟ سایت همسریابی موقت در شیرازی ها هم سرش رو تکون داد و اختر به آشپزخونه رفت. سر تا سر میز ناهار خوری رو پر از غ ذا و دسر کرد. به سایت همسریابی موقت شیراز نگاه کردم با چشماش خیلی جدی به شیرینی نگاه کرد به معنای این که بخور... یه شیرینی برداشتم و تو دهنم گذاشتم. رو چرخوندم سمت سایت همسریابی موقت در شیراز: خوبی؟
نگاهی به سایت همسریابی موقت در شیرازی و عمو اینا کرد
نگاهی به سایت همسریابی موقت در شیرازی و عمو اینا کرد دید گرم حرفن آروم زمزمه کرد: گرممه. دائم عرق میکنم. دلم هری ریخت آرومتر گفتم: بریم شام بخوریم بریم زودتر. زمزمه کرد: تو و سایت همسریابی موقت در شیراز امید که بالا بودید سایت همسریابی موقت در شیرازی ها برنامه فردا رو چید جاوید خیلی زور زد کنسل کنه اما اصلا نشد از هر دری وارد شدیم. عاجز که میموندم چشمم میرفت رو آروم مرموز از الان اینطوری ضعفش رو داشتم خیلی خوب نبود من دختر محکمی بودم نباید بهش تکیه کنم کسی که مهمون امروز فردای شناسناممه... سر میز شام من کنار سایت همسریابی موقت در شیراز و سایت همسریابی موقت شیراز جاوید کنار سایت همسریابی ازدواج موقت در شیراز... فقط دوست داشتم سریع تر بریم از این عمارت شومی که یک بار برای من خوشی نیاورد.
آهسته خورشت قرمه رو روی برنجم ریختم سرش رو خم کر د و زمزمه کرد: دستات خیلی میلرزه باید یه سرم بهت بزنم. نگاهش کردم و سرم رو بردم جلو و آهسته گفتم: جای سرم بگو چطوری از این عمارت لعنتی من فقط برم... نگاهش رو چشمام چرخید و آرومتر زمزمه کرد: بعد شام برو. پوزخند زدم: سایت همسریابی موقت در شیرازی گفته باید بمونیم فردا میخواد ما رو ببره لواسون.