![دوستیابی واتساپ دوستیابی واتساپ](posts/2022/02/23/zf6lva0pgoqmb2njc8oreswfjcywm5dkhrekqbx7.jpg)
اخم کرد و ناسزایی به خودش گفت. دوستیابی واتساپ متعجب به سمتش برگشت. لبخند دلگرم کننده ای زد و گفت: دوستیابی واتساپ شیراز قشنگم حالت خوب نیست! دارم میرم حاضر شم بریم دکتر، جایی نمیرم. حرفهای گروه دوستیابی واتساپ در گوش اش اکو شد: « فکر میکنی دوستیابی واتساپی تا کی میتونه از من و تو حمایت کنه؟ نهایت یک سال دیگه! اگه ربات دوستیابی واتساپ بگیره چی؟ به نظرت زنش میذاره شوهرش پیش ما دوتا باشه؟ مارو قبول میکنه؟» اشک در چشمانش حلقه زد.
حتی فکر اینکه بخواهد این سرپناه محکم را با یک نفر دیگر تقسیم کند هم عذابش میداد. دوستیابی واتساپ کنارش نشست و دستش را که بخاطر حال بد واتساپ دوستیابی با شماره تماس یخ کرده بود را بالا اورد و دست داغ دوستیابی واتساپ شیراز را گرفت. با لحن آرومی گفت: چی شده که واتساپ دوستیابی با شماره تماس عزیزم اینجوری بغض کرده؟ برنامه دوستیابی واتساپ روی تخت نشست. شرمنده بود که چرا ان حرف ها را شب قبل به خواهرش زده است. خواهر قشنگم نمیخوای بگی چی شده؟
دوستیابی واتساپ اصفهان دستانش را باز کرد
دوستیابی واتساپ اصفهان دستانش را باز کرد و هردوشان را در آغوش کشید. واتساپ دوستیابی با شماره تماس طاقت نیاورد و مانند ابر بهاری شروع کرد به گریه کردن. او در این دنیا به جز دوستیابی واتساپی و برنامه دوستیابی واتساپ کسی را نداشت. حتی فکر نبودن یکی از آنها هم یک تیر در قلبش فرو می کرد. دوستیابی واتساپ که همیشه از احساسی بودن دوستیابی واتساپ شیراز اعصابش بهم می ریخت. دستش را بین موهای قهوه ای پریشانش کشید و گفت: قربونت برم نمیخوای بگی چی شده که دلت گرفته؟
به دوستیابی واتساپ اصفهان که با مهربونی دست روی سر هردوشان می کشید. نگاه کرد و با صدای لرزانی گفت: لطفا نرو! دوستیابی واتساپ اصفهان تنهامون نذار! من و ربات دوستیابی واتساپ به جز تو کسی و نداریم، میشه نری؟ دوستیابی واتساپ آمد که بگوید نمی رود. طاقت دوستیابی واتساپ شیراز تمام شد و اشک هایش روانه ی صورتش شد. حال این روزهایش دست خودش نبود. دلش گواه بدی می داد. دوباره همان حال گذشته سراغش آمده بود. دختر و پسر عزیزم کی گفته من می خوام برم؟
گروه دوستیابی واتساپ که تا الان سکوت کرده بود
گروه دوستیابی واتساپ که تا الان سکوت کرده بود با صدای آرامی گفت: آخرش که باید زن بگیری و تشکیل خانواده بدی، پس جایی برای ما نمیمونه، زنت مارو قبول نمی کنه. دوستیابی واتساپی گمان همچین حرفی را از زبان برنامه دوستیابی واتساپ داشت. دیر یا زود باید می رفت؛ اما نه انقدر زود! چشم هایش را بست و رو موهای لخت گروه دوستیابی واتساپ را بوسید و گفت: اولا من زن نمی گیرم دوما اگه یک روزی گرفتم یکی از شروطم شما هستین، مگه می تونم شمارو رها کنم؟
ته دلش گرم شد. دوستیابی واتساپ اصفهان برای آن خواهر و برادرهمه چیز بود. پدر، مادر، برادر بزرگتر و حامی! دوستیابی واتساپی دستی روی سرشان کشید و گفت: الان هم بلند شین بریم دکتر که دخترم داره تو تب میسوزه از اونجام بریم تا من یک چیزی و بدم و بیام، دیگه هم نبینم ناراحتی تون رو وگرنه زمین و زمان و به هم می ریزم.