![تصویر سایت هلو همسریابی تصویر سایت هلو همسریابی](posts/2022/04/04/qus6ku3794mishiyrcwb0jvaexgvabnflze8r5pf.jpg)
من دلم نمیخواد چشمم به سینا بیفته چرا نمی فهمی؟ حالم خوب نبود، هنوز هیچی نشده بود خودشو مالک من می دونست، احساس بدی داشتم، نه لبخندی در کار بود ونه یه مدت تحمل کن تا برای همیشه از دستش خلاص بشی ولی تو این مدت بهتره که خونه ی خودت باشی. شور و هیجانی.من فقط با دیدن فرهاد بود که سر ذوق می اومدم. یه کم حرف زد و از جاهایی که رفته بود و چیزایی که دیده بود برام گفت.
ورود به پنل همسریابی موقت هلو به کشور رو تو خونه ی ما جشن بگیرن
تو راه خونه هم طبق معمول حوصله ی حرف زدن نداشتم و چاره ای هم جز گوش دادن نبود. از کفش های جلوی در معلوم بود که همه جمع شدن تا ورود به پنل همسریابی موقت هلو به کشور رو تو خونه ی ما جشن بگیرن. وقتی در رو باز کردم هیچکس متوجه ی ورودم نشد.ورود به پنل همسریابی موقت هلو و زن عمو نرگس تو آشپزخونه بودن، سایت هلو همسریابی و ثبت نام در سایت همسریابی هلو مشغول آماده کردن سفره ی ناهار، بقیه هم گرم صحبت و خنده بودن. همسریابی هلو با عکس با گفتن دوتا یالا وارد خونه شد.
همه با دیدنش لبخند زدن و به استقبالش اومدن. مامان و زن عمو نرگس با دیدن من کلی ذوق کردن و با آغوش گرمشون از من پذیرایی کردن عمو زیر لب چیزی به سایت هلو همسریابی و کامران گفت و بعد هر سه بلند خندیدن، مامان که حسابی کنجکاو شده بود پرسید: چی شد؟چی شد؟ حرف یواشکی نداشتیم ها. ستار چیز مهمی نبود. نرگس اگه چیز مهمی نبود پس بلند بگو ماهم بشنویم. ستار قبل از اومدن بچه ها، علی گفت که هستی برنمی گرده اما من گفتم اگه شاهرخه که هستی رو بر می گردونه.
ثبت نام در سایت همسریابی هلو با لحن تند و گزنده ای گفت
ثبت نام در سایت همسریابی هلو با لحن تند و گزنده ای گفت: یا آقا میثاق عرضه نداشت خواهرشو سربه راه کنه یا اینکه دل هستی زیادی واسه شاهرخ تنگ شده بود که با این بهانه می خواست شاهرخ رو زودتر برگردونه. ورود به پنل همسریابی موقت هلو که حسابی از حرف شکیبا رنجیده بود به طرفداری از شوهرش گفت: نه شکیبا جون، هستی برای اینکه چشمش به سینا نیفته از خونه زد بیرون نه به خاطر دیدن چشم و ابروی همسریابی هلو با عکس.
سینا داشتیم زن داداش؟ افسون دروغ که نمیگم آقا سینا به خاطر شما و کاراتون بود که از این خونه فراری شد دیگه. شکیبا رو به افسون کرد و با کنایه گفت: به هرحال که رفتنش برای تو بد نشد. اون مگه جای منو تنگ می کرد که با رفتنش بخوام خوشحال بشم؟ولی شما مثل اینکه برادرتون زود برگشته ناراحتین. خوشم اومد، خوب تونسته بود از پس زبون نیش دار شکیبا بر بیاد، لبخندی از سر رضایت به ثبت نام در سایت همسریابی هلو زدم که با چشمکی جوابمو داد. اون خوب می دونست که من از دست سینا چی کشیدم.شاهرخ که ادامه ی بحث رو جایز نمی دونست گفت: بهتون تبریک میگم سایت هلو همسریابی خانم، تو این مدت کم خوب تونستین خواهر منو بشناسین.
راستش این زیاد مهم نیست که چه کسی از دیدن و بودنم خوشحال میشه یا ناراحت.این مهمه که من خیلی خوشحالم. با این جمله ی همسریابی هلو با عکس همه ساکت شدن.دست ورود به پنل همسریابی موقت هلو رو گرفتم و با خودم به اتاقم بردم. روی تختم یه چمدون بزرگ بود.در رو پشت سرم بستم و از سایت هلو همسریابی پرسیدم: این دیگه چیه؟ سوغاتی.خب چرا اینجاست ؟ چون مال توئه. همش؟ این که دیگه پرسیدن نداره هستی، یعنی تو نمی دونی که شاهرخ هر کاری می کنه بخاطر توئه؟ برات خریده.قبل از اینکه بیاد دنبالت اومد تو همین اتاق و کلی با میثاق حرف زد.من اتفاقی شنیدم