ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل کوروش
کوروش
34 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
38 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل پانیذ
پانیذ
41 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل بابک
بابک
39 ساله از ری
تصویر پروفایل مریم
مریم
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل سایه
سایه
22 ساله از تبریز
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل پگاه
پگاه
41 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل پ ک
پ ک
31 ساله از لنجان
تصویر پروفایل ملیسا
ملیسا
29 ساله از کرج
تصویر پروفایل پدرام
پدرام
40 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل آرشام
آرشام
23 ساله از شیراز

ارتباط با زنان صیغه ای چگونه است؟

خونه ی پدر ارتباط با زنان صیغه ای (مهدی) و حدودًا دو ماهی اونجا موندم تا کارهای بورسیه و دانشگاهم تکمیل بشه و تو اون دوران بود که عاشق مهسا شدم

ارتباط با زنان صیغه ای چگونه است؟ - صیغه


شیوه ارتباط با زنان صیغه ای

پیام آخرش نوشته بود که کارم داره و هرچه سریعتر بهش زنگ بزنم.حتما باز میخواد سر کارم بذاره و چرتوپرت بگه! تمام بلیطها برای شب رزرو شده بود، ولی اسم تلفن تماس با زنان صیغه ای بین اونها نبود. با کلی خواهش و تمنا و رشوه، بالاخره بلیطی گرفتم.حتما با پرواز بعدی قرار بود بیاد، ولی صیغه با زنان ساعتی از اون زرنگترم! پرواز تا سه ساعت دیگه بود. سریعًا چمدون کوچکی برداشتم و وسایل مورد نیاز و ضروریم رو داخلش گذاشتم.

تیشرت سبزآبی ارتباط با زنان صیغه ای که شدیدًا بوی تنش رو میداد، داخل ساک گذاشتم و درش رو بستم. در اتاق تلفن تماس با زنان صیغه ای رو قفل کردم و از گاوصندوق مخفی داخل دیوار، کلیدهای ارتباط با زنان صیغه ای قزوین رو برداشتم. آب، گاز و برق رو به کل قطع کردم و با برداشتن کتم از در بیرون اومدم. به آژانس دربستی زنگ زدم و آدرس دادم، سریع در انبار داخل حیاط رو قفل کردم و دوربین ها و دزدگیر رو فعال کردم.

از در بیرون رفتم و منتظر آژانس وایستادم تا اینکه اومد و بعد از سوار شدنم خواستم که به فرودگاه ببره و خودم تو دنیال افکارم، غرق شدم.... جلوی در ورودی پیاده شدم و به سمت قسمت تحویل بار، راه افتادم. تو راه به این فکر میکردم که یعنی میشه ارتباط با زنان صیغه ای بیاد و من رو ببینه و جایی نره؟! قصد بدی داشتم! میخواستم برم به اون خونه و هردومون رو اونجا نگه دارم. میخواستم جلوی چشمهاش باشم، تا شاید عشق رو از تو چشمهام بخونه. از پله های هواپیما بالا رفتم و روی صندلی شماره چهارده نشستم. یادم افتاد دفعهی قبل که سوار هواپیما میشدم

تلفن تماس با زنان صیغه ای کنارم بود!

 تلفن تماس با زنان صیغه ای کنارم بود! با هم سوار شدیم، میخواستیم روزهای خوبی کناره هم داشته باشیم. برای فهمیدن واقعیت خیلی زود بود خیلی...! کتابی از داخل کوله پشتیم بیرون آوردم و مشغول شدم، چون معلوم بود حالا حالاها قرار نیست برسیم. (چند ساعت بعد، پاریس) نفس عمیقی کشیدم و با برداشتن چمدون و کوله، از هواپیما پیاده شدم. بیرون از فرودگاه تاکسی گرفتم و بعد از دادن آدرس، به نمای قشنگ شهر پاریس خیره شدم. بچرخ تا بچرخیم، ارتباط با زنان صیغه ای بانو! سه دقیقه ای تو راه بودم تا اینکه بالاخره دم در طلایی مشکی رنگ خونه ی ویلاییم رسیدم. از ماشین پیاده شدم و پولش رو حساب کردم. جلوی در وایستادم و غرق گذشته ام شدم!

اون زمانی که این ارتباط با زنان صیغه ای قزوین برای صیغه با زنان ساعتی شد

اون زمانی که این ارتباط با زنان صیغه ای قزوین برای صیغه با زنان ساعتی شد، هیچی جز یه چمدون بزرگ و پر از لباس همراهم نداشتم. محمد (پدربزرگ مهسا، آقا) وقتی فهمید تو بورسیه ی دانشگاه قبول شدم و فرق دارم و هرکاری هم بکنه مثل اونها نمیشم، این ارتباط با زنان صیغه ای قزوین رو خرید و بعد از گفتن واقعیت، با چمدون لباسهام از خونه بیرون انداختم. خونه ی پدر ارتباط با زنان صیغه ای (مهدی) و حدودًا دو ماهی اونجا موندم تا کارهای بورسیه و دانشگاهم تکمیل بشه و تو اون دوران بود که عاشق مهسا شدم؛ من واقعیتی رو فهمیده بودم که الان تلفن تماس با زنان صیغه ای  دچارش شده بود!

من بچهی واقعی محمد نبودم و وقتی دید به دستوراتش عمل نمیکنم، مکان رو جور کرد و از خونه بیرون انداخت. درسته توی دانشگاه اونجا بهم خونه میدادن ولی صیغه با زنان ساعتی که قرار نبود برگردم. آه کشیدم و با باز کردن در، فضای سبز خونه بهم چشمک زد. ساختمون نقلی و سفید رنگ وسط حیاط خودنمایی میکرد و علفهای هرز به طرز وحشتناکی زیاد شده بودند.

مطالب مشابه