ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل کیرو
کیرو
38 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
39 ساله از مشهد
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل سمیه
سمیه
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل سعید
سعید
43 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل احسان
احسان
41 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل علی
علی
40 ساله از شاهرود
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
37 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل نازنین
نازنین
51 ساله از قزوین
تصویر پروفایل نازنین
نازنین
36 ساله از گرگان
تصویر پروفایل امیرعلی
امیرعلی
30 ساله از تهران
تصویر پروفایل لیدا
لیدا
23 ساله از مشهد

از عضویت در سایت دوستیابی در استان هرمزگان لذت ببرید

سایت دوستیابی در استان هرمزگان سلمان ، البته شمارهی دو! به دنیا خوش اومدی! مامان سلمان رو از بابا گرفت: بد میگیری بچه رو! بابا: ای بابا دیگه چه جور بگیرم

از عضویت در سایت دوستیابی در استان هرمزگان لذت ببرید - سایت دوستیابی


سایت دوستیابی در استان هرمزگان

کانال دوست یابی هرمزگان چه مدته؟ یک ماه و نیم تقریبا. بابا لبخند زد: سه ماه و سه روز بعد آروم و یواش چشمهاش رو باز کرد. هممون لبخند زدیم و صدای چیلیک چیلیک سایت دوستیابی در استان هرمزگان گوشیها بلند شد. چشمهای روشنش خندید. حتی لب کوچولوش هم به لبخند کش اومد! تقریبا جیغ زد: عمه قربونش بره، دوماد خودمه! زهره خندید: طفلک رو از سایت دوست یابی بدبختش نکن! مامان با احتیاط دستهاش رو برد داخل تخت بیمارستان و بدن نحیفش رو بلند کرد و آروم دادش به بابا.

بابا با لبخند سلمان رو روی ساعدش گرفت و سرش رو نزدیک گوشش برد و براش سایت دوستیابی استان هرمزگان گفت. اون هم با چشمهای نیمه باز لبخندهای کوچک میزد. سایت دوستیابی در استان هرمزگان سلمان ، البته شمارهی دو! به دنیا خوش اومدی! مامان سلمان رو از بابا گرفت: بد میگیری بچه رو! بابا: ای بابا دیگه چه جور بگیرم خانوم؟

گیر میدین شما مادرها! زهره: آقامون پیام داده میگه محمدعلی بی قراری میکنه. من دیگه برم. برو آجی مرسی اومدی. زینب: اون چلغوز خاله ر و از طرف من ماچ کن. کی بشه سلمان و ممدلی بیان سر دختر من دعوا کنن! زهره: یعنی بمیرمم دختر تو رو برای پسرم نمیگیرم! زینب: به جهنم! لیاقت مادرشوهری دختر من رو نداری! زهره خندید و گفت: - کم حرص بخور! سایت دوستیابی در استان هرمزگان! بعد از رفتن زهره عارف و آذر اومدن و تبریک گفتن و رفتن. دیگه آخرهای تایم کانال دوست یابی هرمزگان بود، منهم باید میرفتم.

سایت دوستیابی استان هرمزگان تعریفی نداشت

بابا و زینب و احمد هم رفتن، من و مامان موندیم. حال سایت دوستیابی استان هرمزگان تعریفی نداشت، خیلی ضعیف شده بود، طوری که به زور واکنش نشون میداد؛ اما لبخندش میگفت حالش خوبه! مامان اینجا موند تا ازش نگهداری کنه. واقعا دمش گرم، خیلی بزرگواره. بهش گفتم بره یکم استراحت کنه، رفت توی بیمارستان یکم دراز بکشه برعکس نیم ساعت پیش، بیمارستان تقریبا ساکت شده بود.

یک کمپوت باز کردم بردم بهش بدم یکم فشارش بیاد سایت دوست یابی. نیمخیز نشست، به زور دهنش رو باز میکرد تا تیکه های کمپوت رو بزارم دهنش. چیه فکر کردین بهشت همینجوری راحت میره زیر پای مادرها؟ زمزمه کرد: بازم نیومدن نه؟ دلداریش دادم: شاید فردا بیان. یکم بغض کرد: براشون تنگ شده! یعنی اونها دلشون برام تنگ نشده؟ یعنی تمام این مدت از دیدن جای کانال دوست یابی هرمزگان خوشحال میشدن؟

قوطی رو گذاشتم روی میز. آهی کشیدم و دستهای سفیدش رو گرفتم: صبر داشته باش سایت دوستیابی در استان هرمزگان صبر! فکر کردم به خاطر تنها نوهشون من رو میبخشن. معلومه که میبخشن. پدر و مادرتن. یعنی بعد از این چند ماههم.... با شنیدن صدایی از راهرو که به این سمت میاومد سریع اشکهاش رو پاک کرد. صدای پرستاری اومد: سایت دوستیابی در استان هرمزگان کانال دوست یابی هرمزگان یک ساعته که تموم شده! چرا سایت دوست یابی نمیکنین آخه. سایت دوستیابی استان هرمزگان باز فقط ده دقیقه وقت دارین بیشتر نشه! توی اتاق سه تا تخت بود که تخت آخریش بود.

مطالب مشابه