
سنگینی نگاهشو اپ دوستیابی بامبلی خودم حس کردم... کاسه ی بزرگ پاپ کرنو سمتش گرفتم، سرشو بال انداخت و بی حوصله گفت: اپ دوستیابی بامبل نمیخورم با نگرانی نگاهش کردم و وقتی نگاه خیرشو به تلویزیون دیدم مشغول ادامه ی فیلم شدم زودتر از اپ دوستیابی بامبل راهی اتاق خواب شدم، میخواستم آخرین تلاشمو واسه از این حال و هوا درآوردنش بکنم... لباسامو با یه نیم تنه و دامن قرمز عوض کردم و موهامو روی شونه هام ریختم... خواستم روی تخت دراز بکشم که صداشو شنیدم صداش از بیرون اتاق میومد و اسممو صدا میزد... از اتاق بیرون رفتم و جلوش ایستادم، اپ دوست یابی بامبلی محوی زدم و گفتم: جان دنیز؟ نگاهش روی لباسام کشیده شد، میدونستم که این لباسمو دوست داره، خودش واسم گرفته بود...
اپلیکیشن دوستیابی بامبل فردا میریم
از جاش پاشد و همونطور که سمتم میومد گفت: اپلیکیشن دوستیابی بامبل فردا میریم، جانیار خیلی اصرار کرد دانلود اپلیکیشن دوست یابی بامبل بخاطر تو قبول کردم گرفتگی لحنش دلمو فشرد یه لحظه این فکر به ذهنم خطور کرد که شاید اصلا گرفتگی و ناراحتیش از این بابته ؛ به همین خاطر سرمو تکون دادم و گفتم: دانلود اپ دوستیابی بامبل اصراری به این سفر ندارم اپ دوستیابی بامبل، اگه تو حوصلشو نداری و فکر میکنی که بهت خوش نمیگذره پس به دانلود اپلیکیشن دوست یابی بامبل خوش نمیگذره، نریم کنارم ایستاد و نگاه خیرشو به چشمام دوخت، آهی کشید و گفت: اپلیکیشن دوستیابی بامبل نه، دانلود اپلیکیشن دوست یابی بامبل مشکلی ندارم میدونستم که از ته دلش میگه، پس حدسم غلط بود سمت اتاق خواب رفت و همین بهم نشون داد که آخر تیرمم به سنگ خورده... روی تخت کنارش دراز کشیدم، رو به بالا خوابیده بود و به سقف زل زده بود...
فاصله ی بینمونو پر کردم و بهش چسبیدم ؛ اپ دوست یابی بامبلی بود اما دیدم که برای یه لحظه لبخند زد گوشیمو از روی عسلی برداشتم و تا خواستم قفلشو باز کنم نگاهم به تماسای از دست رفته ای افتاد که از آوین و آوا و آرام داشتم میدونستم موضوع راجب چیه، پس بیخیال شدم و پیشو نگرفتم توی آخرین پیام آوین نوشته بود: مرده شورتو ببرن، فردا ساعت هشت فرودگاه باشین.
شبت زهرماری انگار اپلیکیشن دوستیابی بامبل هم پیامشو دیده بود
شبت زهرماری انگار اپلیکیشن دوستیابی بامبل هم پیامشو دیده بود که نچی گفت گوشیمو اپ دوست یابی بامبلت آلارم گذاشتم و یه گوشه پرتش کردم... چشمای اپلیکیشن دوستیابی بامبل هنوزم باز بود و مدام سر جاش وول میخورد سمتم چرخید، بی اراده لبخند زدم و دستامو از هم باز کردم... بیا اینجا چند لحظه توی چشمام زل زد و بعد سرشو اپ دوستیابی بامبلی دستم گذاشت جانیار غذا به دست سمتمون اومد ؛ همه با ولع مشغول شدن، زیرچشمی نگاهی به دانلود اپ دوستیابی بامبل انداختم، با غذا هم قهر بود آرام که نگاهمو دید با نگرانی سرشو تکون داد که یعنی چیزی شده؟ شونه هامو با غم بال انداختم... انگار واسش از هفت پشت غریبه هم غریبه تر شده بودم... پاکتای پیتزارو جمع کردیم و دوباره دور هم جمع شدیم، همه گرم خنده از مسخره بازی های آوا بودن و دانلود اپ دوستیابی بامبل درگیر حال اپ دوستیابی بامبل که چشمم به جای خالیش افتاد.