اشتباه نکن دختر!
من برات عین یه گنج میمونم که میتونی تا آخر عمر برات مواد مجانی جور کنه؛ فقط کافیه هرچی میدونی بهم بگی.
دندانهای زرد زن نمایان می شود و همسریابی و ازدواج موقت زشت بلندی سر میدهد. دست را میبینم که ساعت گران لینکدونی همسریابی و ازدواج را روی میز شیشهای مقابل زناین شد حرف حساب؛ همسریابی و ازدواج موقت خاتون از کجا معلوم پا حرفت وایستی؟ میگذارد.
تامین کنی. پیش تو امانت اگر زیر حرفم زدم بفروشش هرچقدر خواستی از اونبیا بگیر این پیش پرداختش.
همسریابی و ازدواج موقت هلو اونقدر میارزه
ساعت همسریابی و ازدواج موقت هلو اونقدر میارزه که تا چند همسریابی و ازدواج دائم موادت رو بخر، همسریابی و ازدواج حرف میزنی یا نه؟
زن باز هم میخندد و سمت در اشاره میکند.
با خشم ساعتش را بر میدارد و صدای برخورد سایت همسریابی و ازدواج روی پارکت گم شو بابا، خر خودتی... خانه به گوش میرسد و همزمان صدای زن در خانه میپیچد. -سایت همسریابی و ازدواج موقت خب بابا، ترش نکن! بیا بشین، حرفت قبول، بگو چی می خوای بشنوی؟
تو چه جوری پات به این باند باز شد؟ مادام کیه؟ دماغش را همسریابی و ازدواج موقت میکشد. رییس کل همسریابی و ازدواج موقت همون لینکدونی همسریابی و ازدواج جادوگره... پای همسریابی و ازدواج موقت خاتون رو اون ساره بی همه چیز به این تشکیالت باز ک دیگر در تصمیمی که گرفتهام مصممتر شدهام. چشم در برابر چشم و زخم در برابر زخم. حتی اگر ماهرترین شناگر دنیا هم که باشی هرگز نمیتوانی همسریابی و ازدواج جهت آب شنا کنی.
نقشه های همسریابی و ازدواج دائم
حس انتقام مثل خون در رگهایم جاری شده است. از اینکه میدانم بازیچه و هدفی برای رسیدن به نقشه های همسریابی و ازدواج دائم سایت همسریابی و ازدواج موقت و دار و دستهاش بودم از خودم بدم می آید. در واقع کار ساره در آن باند لعنتی فقط همین بود تا دخترهای همسریابی و ازدواج موقت همسریابی و ازدواج موقت هلو را به بهانه ازدواج با همسریابی و ازدواج دائم بفریبد و وارد این باند مخوف و کثیف کند تا چند سالی معاملههای مرگ بارشان را انجام دهند و با تغییر نفرات مانع از شناسایی نفرات اصلی باند شوند و وقتی کارشان تمام میشد و به قولی خرشان از پل میگذشت سر و کله آن لینکدونی همسریابی و ازدواج جادوگر پیدا میشد و این مهره سوخته را با اعتیاد از مهلکه میراند و وقتی همسریابی و ازدواج از خود باخته می شد، جنازهاش در گوشه و کنار شهر پیدا میشد!
و مردن یک معتاد که از شدت مصرف زیاد همسریابی و ازدواج موقت خاتون جان باخته است چه اهمیتی میتوانست برای دیگران داشته باشد؟ تنم از این سرنوشت شوم لرزید. اما همسریابی و ازدواج موقت یک از این زنان حتی ساره از حمیدرضا بچه نداشت. اگر قرار بود من هم چنین سرنوشتی داشته باشم، آن همه اصرار برای بچه دار شدن از سوی حمیدرضا چه دلیلی داشت؟
و اگر حضور همسریابی و ازدواج دائم دلیل خاصی داشت پس چرا فرزند دیگرم به دست همین ساره کشته شد؟ این سایت همسریابی و ازدواج موقت لحظهای آرامم نمیگذاشت و همراه توهمهای گاه و بی گاهم به سراغم می آمد و ذهنم را درگیر کرده بود. اما هیچ چیز نمیتوانست خللی در تصمیمم ایجاد کند، حتی وجود فرزندانم! اگر آنها نقش بازی کردهاند همسریابی و ازدواج نوبت همسریابی و ازدواج موقت هلو است که برایشان بازیگری کنم آن هم در نقشی که سناریواش را سایت همسریابی و ازدواج نوشتهام. میخواهم آیینه بین این تشکیالت شوم!