
کیفمو کنارم بهترين سايت همسريابي و با همون لحن گفتم: ناراحت نشدم، فقط، فقط یکم... نفس عمیقی کشیدم، یکم چی؟ یکم حسودیم میشد؟ میخواستم اینو بگم؟ لبخند زد، شاید خودش فهمیده بود خاله از بهترین همسریابی سایت آشپزخونه بهترين همسريابي صدا زد، نبودن مامان بهترین همسریابی آنلاین پذیرایی نشون میداد که پیش خالست... بهترین همسریابی از جاش پاشد و گفت: بهترين همسريابي الان میام پیشت سرمو تکون دادم، با رفتنش هلیا اومد و روی کاناپه ی روبه روم نشست... زیرچشمی نگاهی بهش انداختم... یه سف تاپ با ِز ید و یه شلوار جین پوشیده بود و صورتش غرق آرایش بود... ناخنامو نامحسوس بهترین همسریابی آنلاین دستم فشار دادم، جلوی احسان هم اینجوری ظاهر میشد؟
گوشیمو از بهترین همسریابی آنلاین کیفم برداشتم
گوشیمو از بهترین همسریابی آنلاین کیفم برداشتم و مشغولش شدم، اگه همینجوری بهش زل میزدم، باید میپریدم و خفش میکردم چند لحظه بعد بهترین همسریابی با چند تا فنجون بهترین همسریابی همسر یه سینی کوچیک برگشت و دوباره کنارم نشست... خوب میدونستم که بهترین همسریابی هم ازش دل خوشی نداره فنجون چایی رو روی عسلی کنارم گذاشت... نگاهی به ساعت گوشیم انداختم و کنار گذاشتمش ؛ نزدیکای هشت بود مشغول گوشیش بود و گاهی لبخند میزد فضای جالبی نبود ؛ حضور هلیا اذیتم میکرد... فنجونو برداشتم و میون دستام گرفتم تا شاید یکم دستام گرم شن با اینکه هوای داخل خونه سرد نبود، اما دستام گرم نمیشدن... کمی از چایی رو خوردم و فنجونو سر جای اولش بهترين سايت همسريابي...
بهترين همسريابي که سکوتمو دید گفت: بهترین همسریابی دنیز پاشو بریم
بهترين همسريابي که سکوتمو دید گفت: بهترین همسریابی دنیز پاشو بریم بهترین همسریابی سایت اتاق بهترین همسریابی همسر لباساتو عوض کن بهترین همسریابی همسر که دنبال بهونه بودم که شده حتی یه دقیقه اونی که با خونسردی کامل جلوم نشسته رو نبینم، سرمو تکون دادم و از جام پاشدم و دنبالش راه افتادم... در اتاقشو باز کرد و کنار در ایستاد ؛ رفتم تو و کیفمو روی میزش گذاشتم... گوشه ی تختش نشست و گفت: بهترین همسریابی سایت دو روزی میشه که اومده ؛ خیال رفتنم نداره ؛ یه ریز رو مخمه بی دلیل نیشخند زدم و پالتومو از بهترین همسریابی رایگان درآوردم... احسان کجاست؟ جلو اومد و پالتو و شالمو ازم گرفت و روی چوب لباسی انداخت... بهترين همسريابي زیاد نمیاد اینجا از وقتی که هلیا اومده پوست لبمو جویدم و شونه هامو بال انداختم... نمیدونستم چی باید بگم ؛ چیکار باید بکنم ؛ تنها چیزی که خوب میدونستم این بود که چشم دیدنشو نداشتم صدای احسانو شنیدم ؛ سمت در رفتم و واسه این که مطمئن شم گوشمو کنارش بهترين سايت همسريابي آنلاين... خودش بود، داشت با بهترین همسریابی رایگان حرف میزد.