![تصویر همسر یابی تصویر همسر یابی](posts/2022/04/05/diblscmy5qtsac8jdbphnfzeiyevwjwm7kzofu92.jpg)
این دختر انقدر ارزش نداره که بخاطرش هم جون خودتو از دست بدی هم خانواده تو بدبخت کنی. همسر یابی با لحن قاطعانه و محکمی گفت: بیخود وقت خودتو تلف نکن، من اجازه نمیدم هستی از این خونه بره.
همسریابی بهترین همسر نمیزاری؟
همسریابی بهترین همسر نمیزاری؟ فرهاد نه... همسریابی در ایران خودت خواستی... همسریابی در امریکا از ساختمون رفت بیرون و بعد پنج دقیقه با یه چهار لیتری بنزین برگشت.
نگاه موذیانه ای به افراد خونه انداخت و اومد دقیقا روبروی همسر یابی ایستاد.در چهار لیتری رو باز کرد و در حالیکه مستقیم به چشمای همسریابی در استانبول خیره شده بود تمام بنزین رو روی بدنش خالی کرد. از ترس بازوی همسریابی هلو رو گرفتم و سفت چسبیدم. فندکش رو تو دستش گرفت که یهو همسریابی در استانبول با لحن غضبناک و خشمگینی گفت: اگه میخوای خودتو آتیش بزنی، برو وسط خیابون این کارو بکن چرا خونه رو به گند می کشی... بوی بنزین فضای خونه رو پر کرده بود.همسریابی شیدایی با خونسردی پوزخندی زد و گفت: نترس تا چند دقیقه ی دیگه با آتیش گندش پاک میشه...
همسر یابی خیلی عصبی بود، اینو میشد از صدای نفساش فهمید خصوصا من که درست بغل گوشش بودم، در حالیکه خون جلوی چشماش رو گرفته بود با صدای بلند گفت: فرزین یه زنگ بزن تیمارستان، بیان این دیوونه رو از اینجا ببرن. همسریابی در امریکا از حرف همسریابی هلو بدجوری جا خورده بود، با عصبانیت رو به کامران که خونسرد به دیوار تکیه داده بود و فقط نظاره گر بود گفت: چرا مثل ماست واستادی مارو نگاه می کنی؟نشنیدی بهم چی گفت؟ کامران پوزخندی زد و گفت: مگه دروغ میگه؟هم خودت دیوونه ای هم با کارات داری منو دیوونه می کنی.چیکار به کار این دوتا داری؟
همسریابی در کانادا چیکار دارم؟ بعد از اون همه عشق و عشق بازی حالا اومده تو بغل یکی دیگه و برادر من داره تاوانشو پس میده. کامران بیخود خودتو به نفهمی نزن، هرکی ندونه من که خوب میدونم، چند وقته باهاتون دارم زندگی می کنم.آره هستی و همسر یابی به هم نزدیک بودن اما هیچ وقت عشقی از طرف هستی دیده نشد این شاهرخ بود که همه چی رو برعکس می دید، ندیدی وقتی این مسئله تو خانواده مطرح شد هستی از همه کناره گرفت؟این یعنی چی؟یعنی اینکه نمیخواد.زور نیست که نمیخواد...
همسریابی در ایران گفتم: خوب گوش کن
با چشمایی گریون روبه همسریابی در ایران گفتم: خوب گوش کن همسریابی شیدایی من انتخابم رو کردم، به هیچ وجه نظرم عوض نمیشه پس برگرد و به برادرت برس. همسریابی در استانبول نگاهی از سر غرور به من انداخت.
خوشحال بودم چون همسریابی هلو رو خوشحال کرده بودم. صدای موبایل شکیبا سکوت رو شکست.گوشی رو جواب داد. با صدایی بلند حرف میزد، عمدا این کارو می کرد تا من صدا شو بشنوم. چی شده همسریابی هلو خب چرا به من زنگ زدی؟ دلم لرزید، احساس خفگی بهم دست داده بود، نگاهی به چهره ی رنگ پریده ی همسریابی در استانبول انداختم، انگار اونم ترسیده بود.با یعنی یه آدم زنده پیدا نمیشه که اون زن بدبخت رو برسونه بیمارستان؟ کنجکاوی به حرفای همسریابی شیدایی گوش می دادم. همسریابی در امریکا به عمو چی بگم؟ عمو حرف تورو که پسر بزرگشی گوش نکرده اونوقت حرف منو گوش می کنه؟ خب بترسونش، بگو اگر بمیره عمو مقصره، چه می دونم از این حرفا دیگه... من هستی رو از کدوم گوری بیارم؟ خب چرا گذاشتی سینا انقدر زیاده روی کنه، اون زن بیچاره که نباید تاوان پس بده. میثاق! خودت برسونش بیمارستان، یه وقت سکته می کنه.