![آدرس سایت همسریابی شیراز آدرس سایت همسریابی شیراز](posts/2021/09/04/ht5cynhrotqd2jbalocfqkznvsxkuyur174viipw.jpg)
آروین لبخندش عمیقتر شد؛ و گفت: من، تو و بچه ها الان شدیم یه خانواده. باحال نیست، تو عمرم فکر نمیکردم، پدر بشم. کمربندم رو بستم؛ و گفتم: حاال آقای آروین حائری... شما پدر شدی؛ اون هم پدر دوتا فسقلی ناز! آروین سیستم ماشین رو روشن کرد؛ و آهنگ آرومی تو ماشین پخش شد. و آروین روبه من گفت: امشب دیگه باید واسشون اسم انتخاب کنیم.سرم را تکان دادم و گفتم: موافقم.به جلوی در خونه رسیدیم؛ و به همراه آروین از ماشین پیاده شدیم؛ با وارد شدن به خونه، بوی کباب به مشامم خورد؛ صدای شکمم در اومد. رویا با دیدن آروین، اخم هایش باز هم توهم رفت؛ و زیر گوش سایت همسریابی طوبی شیراز نمیدونم چی گفت، که سایت همسریابی طوبی شیراز قهقه های زد.
سایت همسریابی شیدایی شیراز با دیدنم گفت
سایت همسریابی شیدایی شیراز با دیدنم گفت: خسته نباشین، حال فسقلی ها چطور بود! ؟ بابام اینبار با خنده گفت: خانوم، از بس گفتین فسقلی، آدم فکر میکنه اسمشون فسقلیه. سایت همسریابی در شیراز خندید؛ و گفت: خوب آقا، این پدر مادر نمونه، هنوز اسم نزاشتن که! آروین رو به مادرم گفت: خوب مادرجون، امشب انتخاب میکنیم. سایت همسریابی شیراز سوتی زد و گفت: مادرجون گفتنت بخوره تو سرمن... چه داره واسه خودش جا باز میکنه. قهقه های زد؛ و گفت: حسود هرگز نیاسود... بعد نه ماه این اقا یه مادرجون گفت؛ ببینم اقا سایت همسریابی شیراز، میتونی منصرفش کنی.
سایت همسریابی شیراز به سمت سایت همسریابی در شیراز آمد؛ و گفت: بابا من روزی صد مرتبه به شما میگم مادر جون... به داماد جماعت رو نده؛ پرو میشه ها. ابروهام رو با خنده بالا انداختم؛ و گفتم: اونوقت آقا سایت همسریابی شیراز، تو سمتت چیه تو این خونه! ؟ سایت همسریابی شیراز اناهیتا با ادا و اطفار گفت: من پسر این خونوادم... لیدی. آروین پوزخندی زد؛ و گفت: تو پسر این خانواده باشی، فران کجا میره پس؟ سایت همسریابی شیراز اناهیتا با اخم روبه آروین گفت: جان من روزمون رو خراب نکن، باشه؟! و بعد روی مبل کنار رویا نشست. پدرم رو به آروین گفت: آروین، امروز بیا اینجا بشین که میخوایم باهم یه گپ کوچولو بزنیم. آروین دستش رو روی چشمش گذاشت؛ و کنار پدرم نشست؛ و مشغول صحبت شدن.
رویا سمتم آمد و زیر گوشم گفت: حوری، کی عقد میکنین؟ که مامانم به جای من گفت: فردا وقت محضر گرفته آروین. رویا با تعجب گفت: نه بابا. و مامانم با بستن چشم هایش، حرف خودش رو تایید کرد. بعد خوردن شام و مزه پرونی های سایت همسریابی شیراز اناهیتا، کنار هم نشستیم؛ و همه روی کاغذ داشتن واسه بچه هام اسم انتخاب میکردند و مینوشتن. سایت همسریابی شیراز امید با خنده گفت: اِستپ... آقا تمام. رویا با خودکار روی دستش زد؛ و گفت: مگه اسم فامیله... صبر کن ببینم. و دوباره مشغول نوشتن شد، آروین توی نت داشت اسم ها رو نگاه میکرد؛ و آخر سر، بعد انتخاب چند اسم، قرار شد؛ یکی یکی اسم ها رو بخونیم. رویا گفت: من میگم هیوا وهیراد بزارید.سایت همسریابی شیراز امید یه نگاه به رویا کرد؛ و گفت: خانوم مارو باش...
باید یه اسمی بزاری لرزه به تن کسی که میگه، بیفته. رویا صورتش رو به حالت مسخره جمع کرد؛ و گفت: مثال چی؟ چنگیز و چنار. همگی باهم گفتیم: چی؟ و دوباره تکرار کرد: چنگیز و چنار. رویا با خنده گفت: آفرین آقای ادیسون، چقدر هم تو فکر کردی، چنگیز هم شد اسم؟ بهترین اسم خانوم؛ شما نمیخوای قبول کنی. آروین با خنده گفت: این اسم رو نگهدار برای پسر خودت. سایت همسریابی شیراز امید: پس چی؟ چنگیز عزیزم... پسر یکی یه دونم. رویا به حالت نمایشی ادای عق زدن رو درآورد؛ و گفت؛
سایت همسریابی شیرازی زیپ دهانش را کشید
سایت همسریابی شیرازی .... سایت همسریابی شیرازی زیپ دهانش را کشید؛ و به بقیه نگاه کرد. سایت همسریابی شیدایی شیراز وپدرم اصلا اسم پیشنهاد نمیدادن؛ و میگفتن باید خودمون اسم بزاریم. رویا اینبار گفت: اسم، ریما و راما چطوره؟آروین گفت: بد نیست... ولی خوب هم نیست. رویا هم دست به سینه من و آروین رو نگاه کرد؛ و گفت: اصال خودتون انتخاب کنید. با خوردن رعدوبرق و پشت سرش هم باران، آروین با لبخند گفت: اسم دخترم رو میزارم باران. سایت همسریابی شیرازی با خنده گفت: