
کلیم که من بهت رسیدم و چیز میز ریختم توی حلقت.هنوزم غر میزنی؟ سایت همسریابی فوری ایران خنده ای همراه با پرروی زیرلبی نثار آریا کرد و از سایت همسریابی فوری ایران پیاده شد.سایت همسریابی ایرانی هم سبد را برداشت و از سایت همسریابی فوری ایران پیاده شد.سایت همسریابی فوری آیفن را زد و منتظر شد تا در باز شد.هر دو وارد شدند.استاد توی سالن روی کاناپه ای نشسته بود و در حین نوشیدن چای مشغول مطالعه بود.
سایت همسریابی ایرانی هم سلام کرد
سایت همسریابی فوری به محض دیدن استاد سالم پر انرژی کرد و سایت همسریابی ایرانی هم سلام کرد.استاد هم با خوشرویی جوابشان را داد و با برای همیشه نگاه مشکوکی سر تا پای آنها را برانداز کرد و گفت: منم از اون دسته آدمای فضولم.کجا بودید که سایت همسریابی فوری حاضر شد پدرشو بسپاره دست من؟. ..سایت همسریابی فوری که انگار چیزی یادش آمده باشد گفت: راستی بابا خوبه دختر جان! پرستاریم بهتر از تو نباشه بدترم نیست.ناهارشو خورد و بردم . خوابوندمش.
حالا جواب سوال منو بده. با اجازتون رفته بودیم سد.جاتون خالی خیلی خوش گذشت! استاد با بهت گفت: کجا؟! سد؟ خب آره.مگه چیه؟. سایت همسریابی ایرانی معترض گفت: تورو سوال جواب باشه برای بعد.من دارم از گشنگی میمیرم سایت همسریابی فوری با عکس بی حرف دیگری سبد را که سایت همسریابی فوریم روی زمین گذاشته بود برداشت و به آشپزخانه رفت.سبد را گوشه ای گذاشت و با دیدن ته چین وارونه شده داخل سینی سایت همسریابی فوریم را صدا زد:
سایت همسریابی فوریان بیا غذا هنوز گرمه
سایت همسریابی فوریان بیا غذا هنوز گرمه.استاد شمام اگه میلتون میکشه تشریف بیارید.و سریع مشغول چیدن میز شد.هر دو وارد آشپزخانه شدند و پشت میز جای گرفتند.استاد با لحن جدی گفت: نه که فکر کنی دستپختت معرکستا...نه از این خبرا نیست.باهاتون همر اهی میکنم چون اصرار میکنید.و چشمکی نثار سایت همسریابی فوریان کرد.سایت همسریابی فوری با عکس نوش جانی گفت و روی صندلی پشت میز نشست.
همانطور که داشت تکه ای ته چین برای استاد داخل بشقاب میکشید, ناگاه استاد با حیرت گفت: چه چیزایی میبینم! و سایت همسریابی فوری با عکس هم با تعجب گفت: چه چیزایی؟اولش که با سایت همسریابی فوریمو رفتی ددر و باباتو سپردی دست من که از تو کامال بعیده و اگه میگفتن امروز آخر دنیاست بهتر قبول میکردم.