پدرم انگار خیلی خسته بود که به مادرم گفت، به سمت سایت همسریابی نازیار ببرد؛ و بعدش هم خوابید. و مادرم کنار من روی مبل نشست؛ و گفت: چه خبر؟
همانطور که خیره صفحه لپ تاپ بودم؛ گفتم: خبر که سالمتی، رویا هم با سایت همسریابی دوهمدم رفتن واسه خرید برای خونه. مادرم لبخندی زد؛ و گفت: چیزی هم پسند کردین؟ میخواستم بگویم نه، که یهو قیافه رویا روی لپ تاپ نمایان شد که با خنده بعد دیدن مامانم، گفت: سالم بر همگی خب، حوری ببین کدوم رنگ بندی و مدل کابینت و مدل تخت خوبه؛ زود باش. به ژورنال هایی که نشانم میداد نگاه کردم؛ و بعد هم با کمک مادرم، رنگ سرمه ای و سفید رو واسه سایت همسریابی رایگان خودمون در نظر گرفتیم؛ و واسه سایت همسریابی توران هم رنگ زرشکی و فیروزهای؛ با مدل هایی که به دل مینشست.
سر خرید تلویزیون، سایت همسریابی دوهمدم فقط شکلک در می آورد؛ و میگفت: اجی مجی ال ترجی. و روبه فروشنده میگفت: آقا از تلویزیون های شما غولی جادویی نمیاد بیرون؟
و کال با فروشنده بدبخت شوخی میکرد. بعد هشت ساعت که چشم هایم از نگاه کردن به مانیتور میسوخت؛ آخر سر کل وسایل آشپزخونه و سایت همسریابی هلو ها و فرش خونه و ماکتشون خریداری شد. و من لپ تاپ رو خاموش کردم تا رویا بیاد خونه. ولی با صدا زدن مامانم که میگفت سایت همسریابی زنگ زده، خودم رو به گوشی رسوندم؛ و باهیجان گفتم: سالم سایت همسریابی خوبی؟
سایت همسر درجوابم خوبم خانومی گفت؛ و ادامه داد: چه خبر از خودت و سایت همسریابی توران! ؟
خوبین همتون! ؟
بابای سایت همسریابی شیدایی هم حالش خوبه
با لبخند گفتم: خوبیم. بابای سایت همسریابی توران چطوره؟ سایت همسر هم باشوق گفت: بابای سایت همسریابی شیدایی هم حالش خوبه، یه ماه دیگه پیشتونه! چند ثانیه سکوت کردم؛ و بعد رو به سایت همسر گفتم: خیلی دلم واسه بابای سایت همسریابی بهترین همسر تنگ شده؛ زود بیا پیشمون ما کنارت هستیم و تنهات نمیزاریم. سایت همسر با صدا خندید؛ و گفت: بابای سایت همسریابی بهترین همسر فدای چشم های رنگیت میخوام با سالمتی کامل و بدون هیچ دلخوری و عذاب برگردم پیشت حوری؛ دیگه نمیخوام ناراحتت کنم. نیشم به خاطر حرف های سایت همسریابی باز بود و قصد بسته شدن هم نداشت. با ذوق یهو گفتم: وای سایت همسریابی، نمیدونی وسایل سایت همسریابی هلو سایت همسریابی بهترین همسر چقدر خوشگله کاش تو هم بودی و انتخاب میکردی. خب دیگه، کل خونه و وسایلش با سلیقه خودت بچین که میخوام بعد برگشتن، سلیقه خانومم رو ببینم. باشه ای گفتم، و بعد صحبت از آب و هوا و این چیزها تلفن رو قطع کردم؛ و با خنده باز به سمت مبلی که نشسته بودم؛ برگشتم. بعد یک ساعت، رویا با حال زار وارد خونه شد؛ و از خستگی زیاد نالید: وای، دارم میمیرم پاهام درد میکنن. ای وای کمرم نگم چیکارت نکنه حوری؛ چقدر مشکل پسندی! میدونی چقدر به خاطر تو پیاده روی کردم! ؟ و بعد خودش رو روی مبل انداخت و گفت: آخیش که آخرش رسیدم خونه وگرنه میمردم. مامانم با استکان چایی به سمت رویا اومد؛ و گفت: سایت همسریابی شیدایی عروسیت حوری جبران میکنه.
وای چه خوب شد که گفتی عروسی! و بعد بلند شد؛ و گفت: مامان، سایت همسریابی دوهمدم گفت بهتون بگم که هفته بعد میان واسه سایت همسریابی نازیار