![بهترین همسر بهترین همسر](posts/2021/09/06/xn5dwhfxubcospkm8vzlybmseo2r90ivlwqtu7eq.jpg)
بهترین همسر همسریابی: خیله خوب بابا! دختره میخواد آدمو بزنه! لطافت نداره که. خودم رو به نشنیدن زدم و بقیه ی صبحونم رو نوش جان کردم! بعد خوردن صبحونه، بهترین همسر همسریابی من رو بهترین همسریابی گذاشت و خودش هم رفت. خیلی بیحوصله شده بودم. امیر هم بهترین همسر جدید نبود! همونطور که رو تخت دراز کشیده بودم، یهو یه فکری به ذهنم رسید. خودشه! زود بلند شدم و پیراهن آستین حلقهایم رو پوشیدم. رنگش صورتی ملایم بود و نوارهای توسی داشت پارچش. یه کفش پاشنهدار توسی و کیف توسی برداشتم پوشیدم و زود از پلهها پایین اومدم. یکی از خدمتکارهای فارسی زبان طرفم اومد. خانوم کوچیک کجا میرین؟ آقا بفهمه بهترین همسر رو میکشه! لبخند مطمئنی زدم. عزیزم بگو به آقا که بهترین همسر سایت همسریابی خودشون رفتن تا یه سری وسیله بیارن. حتمًا برمیگردن. نامطمئن نگاهم کرد. گلم نگران نباش برمیگردم. وسیلههام اینجان آخه عزیزم. سری تکون داد و بعد تعظیم کوتاهی ازم دور شد. جلوی آینهی در ایستادم و کش موهام رو باز کردم. با دستم صاف کردم و دورم ریختم. الان معلوم میشه کی نمیتونه بدون اون یکی بمونه آقای خرسند! لبخندی زدم و از در بیرون رفتم.
یه تاکسی گرفتم و آدرس بهترین همسر سایت همسریابی رو دادم.
یه تاکسی گرفتم و آدرس بهترین همسر سایت همسریابی رو دادم. میدونستم الان بهترین همسریابی نیست ولی بالاخره میفهمید! جلوی در پیاده شدم و کلید رو بیرون آوردم. مردد شدم؛ بهترین همسر سایت از سر بیحوصلگی اومده بودم و حالا...یکم زیادی پشیمون شده بودم ولی دیگه برای پشیمونی دیر بود. چون همونطور که کلید تو دستم بود در باز شد. بهترین همسر سایت همسریابی جدید رو به فرد دوستداشتنی اما بدخلق روبهروم انداختم. چقدر پیر شده بود اون هم تو این چند روزه! ریشهاش خیلی بلندتر شده بودن و لباسهای نامرتبی پوشیده بود. ُبهتزده به همدیگه نگاه کردیم. تازه مغزم دستور داد که از اونجا دور شم. قدمی به عقب برداشتم بهترین همسر جدید بازوم رو گرفت. خوبی عزیز امیر؟ بدون برگشتن گفتم: ولم کن. آخه چرا؟ مگه بهترین همسر سایت چی گفتم؟ تو به بهترین همسر توهین کردی امیر! فدای اون امیرگفتنت بشم. تو کجا رفتی؟ خونهی کی؟ مهم نیست! هست...د لعنتی حالم رو نمیبینی مگه؟ نمیبینی از وقتی رفتی داغونم؟ نه، نمیبینم. لااقل بگو کجایی دلم آروم باشه. مهمه برات؟
یه داد بلند زد بهترین همسر دنیا تولدت مبارک درجا تپش قلبم وایساد!
یه داد بلند زد بهترین همسر دنیا تولدت مبارک درجا تپش قلبم وایساد! معلومه که مهمه! یا میگی یا نمیذارم بری. امیر...بذار داخل بیام ولی بعدش که توضیح دادم میرم؛ باشه؟ امیر تندتند سرش رو تکون داد. بیا تو دورت بگردم، بیا. این تغییر رفتارش برام خیلی عجیب بود خیلیخیلی! داخل بهترین همسریابی که رفتم، با تعجب بهترین همسر سایت همسریابی جدید رو چرخوندم. این دیگه چی بود؟! زمین پر از آشغالهای پیتزا و ساندویچ و خیلی غذاهای دیگه بود. لباسهای امیرکل بهترین همسر سایت همسریابی رو کثیف و شلوغ کرده بودن. روی یکی از مبلها نشستم و گفتم: یادته گفتم یه نفر خونمون اومد، نمیدونم چی گفت به بابا اینا، بعد رفتنش رفتارشون عوض شد؟ خب، همون مرده که بهت یه اسم دیگه گفته؟ اوهوم. خب؟! من...بهترین همسر اون رو پیدا کردم. چنان دادی زد، چنان دادی زد بهترین همسر دنیا تولدت مبارک اصلا نمیتونم توصیفش کنم. این چه قدر عربده میکشه! تو نبود من قلدر شده ها! فقط نگو که تو خونهی اون میمونی؟ چرا نگم؟ بهترین همسر سایت اونجام امیر! قراره یه دو هفته ای بمونم. خیلی آدمهای محترمین. حق نداری دیگه اونجا برگردی! اما امیر، بهترین همسر سایت قول دادم. تو بیخود کردی. باز شروع کردی؟ میگم من نمیتونم برنگردم، نمیفهمی؟ اامیر با حرص گفت: در اصل تو نمیفهمی! من نمیخوام سختی بکشی...بهترین همسر میدونم چی به روزت میاد اگه بفهمی. چی میگی امیر؟ تو...چیزی میدونی؟ معلوم بود هول کرده