ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل شیدا
شیدا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل بی نام
بی نام
52 ساله از تهران
تصویر پروفایل رومینا
رومینا
30 ساله از رشت
تصویر پروفایل محمدرضا
محمدرضا
43 ساله از شیراز
تصویر پروفایل رضا
رضا
23 ساله از مشهد
تصویر پروفایل سینا
سینا
39 ساله از قم
تصویر پروفایل تیامیس
تیامیس
28 ساله از تبریز
تصویر پروفایل سمیه
سمیه
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسین
حسین
34 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
49 ساله از ری
تصویر پروفایل شاهین
شاهین
31 ساله از اهواز
تصویر پروفایل سیدامیرسام
سیدامیرسام
35 ساله از تهران

تصاویر صیغه یاب شیدایی

ربات صیغه یاب شیدایی جاری میشود. نمیتوانم روی این تخت راحت و آسوده بخوابم وقتی نمیدانم چه بر سر صیغه یاب شیدایی آمده است! وارد راهرو بیمارستان که میشوم

تصاویر صیغه یاب شیدایی - شیدایی


صیغه یاب شیدایی

حتی متوجه دردی که از برخورد چرخ برانکارد در زانویم پی چیده است نیستم. سرم را به پایه تخت میچسبانم و خروج از سایت شیدایی گریه سر میدهم. رفته؟ تو سایت صیغه یاب شیدایی بد قولی نبودی.

غلط کردم صيغه ياب شيدايي. غلط کردم. بهت دروغ گفتم.

من دلمبه من قول دادی صیغه یاب شیدایی که برای من، به عشق من زنده باشی و زندگی کنی. یادت رو اینجا گذاشتم و رفتم چرا باور کردی؟

چرا باور کردی که من دوستت ندارم؟

چرا گذاشتی با اون خروج از سایت شیدایی برم؟

صيغه ياب شيدايي من باهات حرف دارم. بهت میکنم سر قولت بمون صدای ربات صیغه یاب شیدایی تمام بیمارستان را پر کرده. بر سر و صورتش میکوبد و صدای داداش داداش گفتنش لحظهای قطع نمیشود.

سایت صیغه یاب شیدایی خم میشود

یکی از پرستارها که روپوش سرمهای به تن دارد و گویا سوپروایزر بخش است، نگاه تندی به او می اندازد و او را به سکوت دعوت میکند. سایت صیغه یاب شیدایی خم میشود و انگشتهایم را از پایه تخت جدا میکند و با دست به سایر پرستارهایی که برانکارد را هل میدادند دستور حرکت میدهد. اشک میریزم و میزنم. بودم. نذاشتن صیغه یاب شیدایی نذاشتن، عاشقی لیاقت میخواد!

عاشقی جرات میخواد، اماتو رو ربات صیغه یاب شیدایی امید با من این کار رو نکن! من طاقت این مجازات رو ندارم. من عاشقت من هیچ کدوم رو نداشتم، تو رو خاک مادرت خروج از سایت شیدایی کن صيغه ياب شيدايي! میزنم. بر سر و صورت میزنم. اشکهایم دریا شده اند، در این سیاه بازار زندگیام. نه کسی را میبینم و نه کسی به جز امید برایم اهمیت دارد.

عزمم ر ا جزم کرده ام، دیگر نمیگذارم هیچ کس او را از من بگیرد. اما امان از ناتوانی پاهایم که افیون فلجش کرده است! آنقدر گریسته است که چشمانش از فرط گریه سرخ است. حاج یوسف روی نیمکتی مینشیند و بلند بلند زار میزند. همه را میبینم به جز پزشکانی که صیغه یاب شیدایی از اتاق سی سی یو بیرون میآیند و ملحفه سفیدی که روی صورت صيغه ياب شيدايي را پوشانده! چشمانم کور شده اما همه را میبینم و هرچه میکوشم نمیتوانم از این کابوس مرگ برخیزم! با وجود کوفتگی و دردی که در تمام بدنم دارم اما سوزش سوزنی را که در رگم فرو رفته به خوبی حس میکنم.

سرم سنگین است. مثل این که تمام شهر روی سرم آوار شده است! نگاهم را به اطراف میچرخانم. اما هیچ کس را نمیبینم. دست روی قلب میگذارم و آهسته از روی تخت بیمارستان بلند میشوم. ولی آن سرم لعنتی زنجیری میشود که دستم را در بر گرفته و مانع حرکتم میگردد. سایت صیغه یاب شیدایی را میبندم و رویم را از رگ درشت دستم که سرم به آن متصل است برمیگیرم و با یک حرکت سریع سوزن را از رگم بیرون میکشم و فاصله خون از ربات صیغه یاب شیدایی جاری میشود. نمیتوانم روی این تخت راحت و آسوده بخوابم وقتی نمیدانم چه بر سر صیغه یاب شیدایی آمده است! وارد راهرو بیمارستان که میشوم سرم گیج میرود. دست بر سر میگیرم و خروج از سایت شیدایی اتاق سی سی یو میروم. 

مطالب مشابه