ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل رضا
رضا
33 ساله از اراک
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل فرشته
فرشته
24 ساله از مشهد
تصویر پروفایل نجمه
نجمه
35 ساله از رفسنجان
تصویر پروفایل علی
علی
34 ساله از همدان
تصویر پروفایل نازی
نازی
29 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
31 ساله از قزوین
تصویر پروفایل مجید
مجید
32 ساله از الیگودرز
تصویر پروفایل امیر حسین
امیر حسین
28 ساله از تبریز
تصویر پروفایل غزاله
غزاله
45 ساله از تهران
تصویر پروفایل طاهره
طاهره
36 ساله از مشهد
تصویر پروفایل امیرحسین
امیرحسین
23 ساله از تهران

ثبت نام در همسریابی موقت

اسم همسریابی موقت را زمزمه کرد. ...آنلی همسریابی موقت اصفهان این بار داد کشید. همسریابی موقت چی؟ د جونم همسریابی موقت در تهران اومد بگو چی گفت؟

ثبت نام در همسریابی موقت - همسریابی


تصویر همسریابی موقت

همسریابی موقت اصفهان افتاد همیشه موقع سیگار کشیدنش کلی غر می زد و اعصابش را خورد می کرد. نبود که غر غر کند و گیر بدهد. موبایلش را درآورد و شماره اش را گرفت بعد از چند بوق جواب داد. سالم شهرام خواب که نبودی؟ نه ولی می خواستم بخوابم ساعت دو نیم نصف شبه، همسریابی موقت هلو خل شدی تو؟ ببخشید اینجا تازه دوازده شده حواسم نبود. خوبی؟ خوش می گذره؟

همسریابی موقت شیراز تک خنده ای کرد

جات خالی، داشتم سیگار می کشیدم یادت افتادم. همسریابی موقت شیراز تک خنده ای کرد و گفت: خوبه دیگه، نیستم با خیال راحت بکش. رادوین دلش را به دریا زد و بی مقدمه پرسید: از همسریابی موقت چه خبر؟ حالش خوبه؟ خیلی دست دست کردی تا پرسیدی، فکر کردم بی خیالش شدی، خبر دقیقی ندارم، همسریابی موقت در تهران مى رم دور بر خونشون خبرش رو مى آرم واست. باشه مرسی، دیگه داشتم دیونه می شدم همین چند وقت هم تحمل کردی خیلیه واقعا، فردا خبرت می کنم منتظر تماسم باش. تماسش که تمام شد خودش را مقابل خانه ی آقای راجین یافت.

با کلیدی که در اختیار داشت در را باز کرد، سالن نیمه تاریک می گفت که اهالی خانه خواب اند یا نیستند، به سمت راه پله ی طبقه همسریابی موقت در تهران رفت و بی صدا وارد اتاقش شد. همسریابی موقت شیراز ازماشین پیاده شد، همسریابی موقت هلو و عصبی اطراف مغازه ی را می پایید خبری از نبود. باید چه جوابی به رادوین می داد؟ نتوانسته بود هیچ ردی از همسریابی موقت بگیرد وارد مغازه ی شد، مانده بود چه بپرسد و چه بگویید، چند سرویس جواهر قیمت کرد و از مغازه بیرون رفت. فکرخوبی نبود مستقیم از پدرش بپرسد باید به خواهرش می گفت تا او وارد عمل می شد. با شیدا هماهنگ کرد و او را داخل مغازه فرستاد، خودش مقابل مغازه ایستاده بود و چشم دوخته بود به چهره ی خواهرش که اشک هایش روانه ی صورتش بود، چه گفت که حال شیدا این گونه بهم ریخت.

پاهای لرزان به سمت همسریابی موقت رایگان آمد.

شیدا با پاهای لرزان به سمت همسریابی موقت رایگان آمد. چی شده؟ چرا داری گریه می کنی؟ چی گفت بهت؟

شیدا فقط اشک می ریخت و جوابی نمی داد. همسریابی موقت شیراز عصبی از رفتار شیدا دوباره صدایش زد. با توام، می گم چی گفت بهت؟ نفرستادمت اون تو گریه هات رو بیاری واسم، به جای خبر! شیدا بریده بریده اسم همسریابی موقت را زمزمه کرد. ...آنلی همسریابی موقت اصفهان این بار داد کشید. همسریابی موقت چی؟ د جونم همسریابی موقت در تهران اومد بگو چی گفت؟ اون مرده، همسریابی موقت هلو مرده... هق هقش بلند شد و نتوانست ادامه دهد، دنیا دور سر شهرام میچرخید امکان نداشت. آخه چه طور این اتفاق افتاده بود، زیر شانه های شیدا را گرفت و سوار ماشینش کرد. از اولین سوپر اب معدنی گرفت و به دست خواهرش داد. این رو بخور آروم که شدی حرف میزنیم. شیدا نفس نفس زنان آب را گرفت و الجرعه سر کشید. همسریابی موقت مشهد کمی آب روی صورتش پاشید تا حالش جا بیایید، داشت دیوانه می شد تمام معادالتش بهم ریخته بود. حاال چه جوابی باید به رادوین میداد. اگه بهتر شدی منتظرم، 

مطالب مشابه