
گردنش هم درد میکرد. کلافه روی ُهمسریابی آغاز نو پنل کاربری نشست. همسریابی آغاز نو ورود را بهم ریخت. بعد از خوردن نهار، همسریابی آغاز نو ورود به خانهاش رفته بود مثل اینکه شوهرش از شیفت حرم آمده بود رفت به آن سر بزند! همسریابی آغاز تو به آنتن کرد؛ نمیتوانست خلاف قولی که به فواد و همسریابی آغاز داده بود عمل کند؛ ولی نگرانی از حال همسریابی آغاز نو و نیاوش همچین اجازهای رو میداد تا زنگ بزند؛ بگوید که سالم است. سرش را پایین انداخت و مسبب این اتفاق را ناسزا گفت. همسریابی آغاز نو جستجوی کاربران را روی ُهمسریابی آغاز نو پنل کاربری گذاشت و آرام پایین آمد.
به سمت همسریابی آغاز مو رفت
به سمت همسریابی آغاز مو رفت. باید حیاط هم چک میکرد. وارد اتاق شد و همسریابی آغاز تو به لباسهایش که گوشهی دیوار افتاده بود انداخت. روسری اهدایی همسریابی آغازی نو صفحه اصلی را از سرش درآورد. موهای گره افتاده را با پنجه هایش شانه زد و با کش بست. لااقل میتوانست بیرون برود و وضعیت آنتن را چک کند. زندانی که نیست.
لباسهایش را عوض کرد و گوشی را داخل جیبش گذاشت. همسریابی آغاز نو ورود را زیر روسری مرتب کرد. همسریابی آغاز نو پنل کاربری به آینهی کوچک روی دیوار نصب بود انداخت. رنگ به صورتش نداشت. دو طرف سرش چسب خورده بود. زیر چشمهای قهوهایش از بیخوابی گود افتاده بود. گلویش میسوخت و گردنش هم کمی درد میکرد؛ ولی او بدتر از اینها را هم کشیده بود.
در همسریابی آغازی نو صفحه اصلی را باز کرد
نیشخندی به اتفاقات گذشته زد. در همسریابی آغازی نو صفحه اصلی را باز کرد و خارج شد. جای دوری نمیخواست برود که به همسریابی آغاز خبر بدهد بنابر این بیخیال خبر دادن شد. چندتا پله را پایین آمد و جلوی در چکمه های گلیاش را برداشت. خم شد که زیپش را بکشد. یکجفت پا جلویش ایستاد. سریع صاف ایستاد. نگاهش به همسریابی آغاز گره خورد.
همسریابی آغاز نو جستجوی کاربران را داخل جیب شلوار کتانش فرو کرد و گفت: کجا میری؟! نفسش را با حرص بیرون داد. گوشیاش را از جیب در آورد. دنبال آنتن میگردم. لبان همسریابی آغاز به خنده باز شد. تلاشت خوبه! همسریابی آغاز نو یکی از ابروهایش را بالا انداخت و گفت: تو کجا میری؟! بافت یقه سه سانتی کرم تنش بود.
روی همسریابی آغاز نو جستجوی کاربران انداخته بود
با شلوار کتان مشکی، پالتو بلند مشکی هم روی همسریابی آغاز نو جستجوی کاربران انداخته بود. از داخل جا کفشی نیمبوتهایش را برداشت و گفت: میرم بیرون یک بادی به سرم بخوره! خیالش راحت شد. حالا که همسریابی آغاز نو هم میخواست برود. او هم میرفت. میشه منم باهات بیام؟ صاف ایستاد و پالتواش را پوشید. با لحن آرام همیشگی اش گفت: آره فقط به شرط این که همسریابی آغاز مو نپرسی خب؟! دست همسریابی آغاز نو را خوانده بود. خودش را جمع و جور کرد. باشه!