ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محمد
محمد
41 ساله از همدان
تصویر پروفایل فاطمه
فاطمه
27 ساله از خرم آباد
تصویر پروفایل مهلا
مهلا
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل فاطمه
فاطمه
38 ساله از ساوه
تصویر پروفایل شیما
شیما
29 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
51 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل امیر
امیر
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل تینا
تینا
25 ساله از تهران
تصویر پروفایل معصومه
معصومه
26 ساله از مشهد
تصویر پروفایل ماه رو
ماه رو
26 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل محمد
محمد
26 ساله از بندر عباس
تصویر پروفایل امید
امید
29 ساله از تهران

دانلود اپلیکیشن همسریاب

دستاش دورم حلقه شد بوی عطرش ؛ نه اپلیکیشن همسریابی همدم دانلود بوی عطر اپلیکیشن همسریابی همدم نبود دندونمو روی لبم کشیدم و به دستاش خیره شدم

دانلود اپلیکیشن همسریاب - همسریاب


لینک دانلود اپلیکیشن همسریاب

باورم نمیشد، چشمامو بستم و لبخند زدم، از ته دل، از اعماق وجود توی افکارم غرق بودم که اعتراض اپلیکیشن همسریابی پیوند منو به خودم آورد: اپلیکیشن همسریابی پیوند دنیزکجایی تو؟ لبخند زدم و جواب دادم: جان؟ همون لحظه متوجه نگاه خیره ی اپلیکیشن همسریاب شدم و بهش چشم دوختم... نگاهش یه جورایی شاید نگران بود، شاید هم گرفته اپلیکیشن همسریابی پیوند خوبی؟ متعجب بهش نگاهی انداختم و گفتم: خوبم چرا خوب نباشم؟ وی تخت خوابم دراز کشیدم و پتومو روی سرم کشیدم، خسته بودم.

یعنی هر کسی جای اپلیکیشن همسریابی همدم ایفون بود خسته میشد

یعنی هر کسی جای اپلیکیشن همسریابی همدم ایفون بود خسته میشد، بس که کالری سوزوندم و اپلیکیشن همسریابی تبیان آرایش مسخررو از روی صورتم پاک کردم و موهامو باز کردم دستمو روی حلقم کشیدم، بهم اطمینان میداد، یه حس خوب یه حسی شبیه آرامش صورت اپلیکیشن همسریاب یه ثانیه هم از جلوی چشمام کنار نمیرفت اما نمیدونستم چرا مثل هر شب، امشب نگرانش نیستم از عقدمون چند روزی می گذشت، همه چیز توی اپلیکیشن همسریابی همدم ایفون چند روز بهتر شده بود، دیگه تنها نگرانیم فقط قلب اپلیکیشن همسریاب بود، تنها آرزوم اپلیکیشن همسریابی هلو بود که هر چه زودتر اپلیکیشن همسریابی همدم دانلود کابوس هم تموم شه قرار بود بیاد دنبالم، لباسامو پوشیدم و روی تختم نشستم، دیر کرده بود به ساعت رو به روی تختم نگاهی انداختم... شیش و ربع شده بود ؛ یه ربع پیش قرار بود اینجا باشه کیف دستیمو برداشتم و از پله ها پایین رفتم، خونه عین همیشه غرق سکوت بود...

اپلیکیشن همسریابی همدم یاب سکوت همیشگیو دوست نداشتم

روی کاناپه نشستم و از روی اجبار تلویزیونو روشن کردم، اپلیکیشن همسریابی همدم یاب سکوت همیشگیو دوست نداشتم نمیخواستم به گوشیش زنگ بزنم، حدس میزدم که پشت فرمون باشه... چند لحظه بعد صدای زنگ آیفونو شنیدم ؛ سمتش رفتم و چون حدس میزدم اپلیکیشن همسریابی همدم باشه، بدون اینکه بپرسم که کیه، دکمشو فشار دادم... سمت جای قبلی که نشسته بودم رفتم و خواستم کیفمو بردارم که در باز شد، بی توجه بهش سمت عسلی که کنترل تلویزیون روش بود خیز برداشتم و خواستم خاموشش کنم که دستاش دورم حلقه شد بوی عطرش ؛ نه اپلیکیشن همسریابی همدم دانلود بوی عطر اپلیکیشن همسریابی همدم نبود دندونمو روی لبم کشیدم و به دستاش خیره شدم ؛ اپلیکیشن همسریابی همدم یاب دستا، اینا دستای اپلیکیشن همسریابی همدم نبود با فکر کردن به چیزی که ناخودآگاه به ذهنم خطور کرد، عین برق گرفته ها ازش فاصله گرفتم... ترسی که توی وجودم غوغا کرده بود اجازه نمیداد که سمتش برگردم ؛ نمیخواستم چیزی که تو ذهنم بودو ببینم صداش همه ی نقشه هامو بر آب کرد و حقیقتو بهم فهموند مهیار نمیخوای ببینی کی اینجاست عروس خانوم؟

چشمامو روی هم فشار دادم، تصور چند لحظه پیش، آتیشم زد پوزخند زد و ادامه داد: مهیار بذار حدس بزنم، منو با اپلیکیشن همسریابی همدم اشتباه گرفتی؟ زبونم بند اومده بود، اگه اپلیکیشن همسریاب میفهمید... صدای قدم هاشو شنیدم که بهم نزدیک میشد، سریع عکس العمل نشون دادم و در کسری از ثانیه سمتش برگشتم... سر جاش متوقف شد تغییری توش دیده نمیشد، همون نگاه خیره، همون لبخند ژکوند نفسمو به زور بیرون دادم و با حرص گفتم: یادم نمیاد دعوتت کرده باشم، بیرون خندید، خندشم عین همه چیزش نفرت انگیز بود دلم میخواست با دستای خودم خفش کنم مهیار هیچکس تا حال در مقابل اپلیکیشن همسریابی همدم ایفون جرئت گفتن اپلیکیشن همسریابی تبیان حرفو نداشته.

مطالب مشابه