![آدرس سایت همسریابی توران ثبت نام آدرس سایت همسریابی توران ثبت نام](posts/2021/09/06/mteixyr3hpcg2bhtgjkzdvrkbq01aoiu8w4juwvd.jpg)
یهو به خودش اومد و دوتا رو روی میز گذاشت. ثبت نام در سایت همسریابی توران 81: این هارو فردا اول وقت بفرست اتاق آقای رحیمی. چشم. یدفعه درباز شد و اومد داخل.قبل از اینکه حرفی بزنم ثبت نام در سایت همسریابی توران ۸۱ گفت: سالم اقا جون. مو به تنم سیخ شد و چشمام تا حد توانشون گرد شدن. به گوشام اعتماد نداشتم. با تعجب و صدایی که از ته چاه در میومد گفتم: ا...ا...اقاجون؟ ثبت نام در سایت همسریابی توران ۸۱: چی؟ شما.... گفتی... آقاجون؟
ثبت نام در سایت همسریابی توران ۸۱ کلافه گفت: ببخشید پس به بابام چی باید بگم؟
سایت همسریابی توران ثبت نام: معلومه چته؟
بابات؟ سایت همسریابی توران ثبت نام: معلومه چته؟
با ناباوری به بابا نگاه کردم فقط یه کلمه از دهنم در اومد ′′بابا" بابا هم که انگار از دیدن ما باهم شوکه شده بود سرشو پایین انداخت و گفت: از چیزی که میترسیدم سرم اومد...اشک از چشمام سرازیر شد تو شوک بودم بابا علی بابای سایت همسریابی توران ثبت نام؟
یعنی اون به منو مامانم خیانت کرده ؟ نه امکان نداره.. . ولی اون گفت اقا جون.. . نه نمیتونم باور کنم یعنی چی اخه؟ سایت همسریابی توران ثبت نام.. .اون...داداشمه؟ بابا گریه نکن دخترم همه چیو توضیح میدم چیو میخوای توضیح بدی ؟ اینکه بهمون دروغ گفتی و؟ دخترم؟ چطوری میتونی بازم منو دخترم صدا کنی وقتی دستت رو شده؟ سایت همسریابی توران ثبت نام با اخمو عصبانیت گفت یکی به من بگه اینجا چخبره؟ چرا بهش میگی دخترم؟ بابا در حالیکه سعی میکرد مثله همیشه با ارامش حرف بزنه پشت پنجره رفت ایستاد بعد از چند لحظه ای که برای من از ترس خیانت سایت همسریابی توران ثبت نام در گناهی که مرتکب شدمو عاشق برادرم شدم یه قرن گذشت شروع کرد به توضیح دادن بیستو سه ساله پیش اون شب اخرین شبی بود که قبل از باهم بودیم قرار بود افتاب نزده شروع کنن جز بودم برای همینم جایی تو اون نداشتم تازه از شره گچ پام خالص شده بودم. با لبخندی که همیشه به لب داشت رو کرد به منو گفت: علی امشب یه خواهش ازت دارم. هیچوقت تا حالا ب هم نه نگفته بودیم از بچگی باهم بودیم گفتم: هرچی هست بگو داداش گفت: سه ماهه که بارداره گفتم: مبارکه پس بالاخره یه بچه بهتون داد لبخندی زدوگفت: اره داد اما علی من میدونم که دیگه برنمیگردم پریدم وسط حرفش
هرچند که میدونستم تقریبا حرفش درسته اخه بودو شانس زیاد ولی برام سخت بود که قبول کنم نمیخواستم رفتن وحید رو باور کنم گفتم: این حرفو نزن اونم مثل من مانع ادامه حرفم شد جواب داد: بذارحرفمو تموم کنم
شاید برات سخت باشه اما زنو بچمو اول به بعدم به تو میسپارم مراقبشون باش جز پدر مادرش کسیو نداره.
نذار توی اون شهر درندشت تنها بمونه من به خودشم تو نامه نوشتم اگه اتفاقی برای من افتاد شناسنامه بچه ارو از رو شناسنامه تو بگیرن البته اگه قبول کنی و راضی باشی دوست ندارم بچم یه عمر با این داغ بزرگ بشه که سایت همسریابی توران ثبت نام در باالسرش نبوده میدونم هیچوقت به فکره ازدواج بعد از من نمیوفته تو براش پشت گرمی باش نذار تنها بمونن این تنها چیزیه که ازت میخوام..... این مثل یه جور وصیت نامه بود تموم چیزی که توی دنیا میخواست همین بود حدسش درست بود وحید توی اون عملیات و همه مونو تنها گذاشت بعد از ۷ماه تموم شد به تهران برگشتم تموم حرفای وحید رو به عالیه مادر ثبت نام در سایت همسریابی توران 81 زدم اونم قبول کرد ولی راضی نمیشدبچش به دنیا اومده بود یه دختر یه ماهه اون هنوز تو این فکرا بود که وحید برمیگرده برای همینم شناسنامه نگرفته بود تا وحید بیاد چند هفته گذشت با دفن تن چاک چاک وحیدو خوندن وصیت نامش راضی شد کاری که مخالف میلش بود رو انجام بده عقدش کردم وقتی شناسنامتو گرفتیم طالقش دادم یه عقد صوری بود.
منو زنو شوهر نبودیم فقط برای اینکه هاله شک نکنه یکی دو شب در هفته اونجا میموندم اره زن بهترین پسرعموی دنیا بود.
تا اینکه ثبت نام در سایت همسریابی توران 81 از کانادا برگشت
ما نمیخواستیم این قضیه رو تو بدونی همه چی خوب بود تا اینکه ثبت نام در سایت همسریابی توران 81 از کانادا برگشت و جای خالقی باز نشسته رو توی اون فرودگاه گرفت منم به این دلیل که شما ب هم نزدیک نشین تورو از اونجا دور کردم ولی بی فایده بود دست تقدیر کاری کرد که شما اینجوری ب هم معرفی بشین از قدیم گفتن ماه هیچوقت پشت ابر نمیمونه