
- همه وسایلش را برداشت و ازاتاق بیرون آمد.
- وضعیت بهتر شده بود.
- دوست دختر به انگلیسی ظرف میوه
- را جلوی آقاجون گذاشته بود و خودش نبود.
- به آشپزخانه رفت. با دیدن دوست دختر به انگلیسی
که روی صندلی نشسته بود و با تکیه دادن سرش به میزنهارخوری، بی صدا گریه می کرد، خطی روی فکرش کشید. وضعیت اصال خوب نبود. نگاهی به شانه های لرزان دوست دختر به انگلیسی انداخت و در دل هامون را لعنت کرد. در میان حرف های عوارض نداشتن دوست دختر فهمیده بود که پدرش فوت کرده و با مادرش زندگی می کند. از سختی های زندگی اش نگفته بود ولی زندگی بی پدر مانند خانه بی ستون می ماند.
می گذرد اما سخت می گذرد و دوست دختر او این چنین دخترک را دل شکسته کرده بود. آرام جلو رفت. در ان لحظه، انتظارهامون برایش مهم نبود. کنارش عوارض نداشتن دوست دختر ایستاد. دست اش را دور شانه های او انداخت و آرام گفت: نبینمت ناراحت دختر. سرش را باال آورد. چشم هایش سرخ بودبا لبخند گفت: هیچی ارزش این همه ناراحتی رو نداره. با چشمک بامزه ای اضافه کرد:
-مخصوصا اگر مرد باشه.
دوست دختر من نازه ماجرا پیچیده
عوارض نداشتن دوست دختر لبخند پررنگی زد و با صدای گرفته ای گفت: نه. بیشتر برای خودم ناراحتم. اقا هامون حق داره. و باز شروع به گریه کرد. دوست دختر من نازه ماجرا پیچیده تر از این حرف ها بود. مستأصل کنار او ایستاده بود که سرش را باال اورد.
-شما برو عزیزم. منتظرتونن. نگران من نباش. دوست دختر کیست که فهمید کاری از دستش بر نمی اید با زدن لبخند و خداحافظی از آشپزخانه بیرون آمد. به طرف آقاجون رفت. -آقاجون خیلی زحمتتون دادم. تا ابد مدیون دیشب هستم. نگذاشت بیشتر ادامه بدهد، با مهربانی گفت: کاری نکردم بابا.
برو در پناه حق. حرفام یادت نره. برو بهشون فکر کن. صالح دونستی، به مامان بابات هم بگو. بدونن بهتره.اشه. کرد و از خانه بیرون آمد. ماشین هامون دقیقا جلوی در پارک شده بود. بدون مکث در جلو را باز کرد و نشست. بی حرف حرکت کرد. چند دقیقه ای از حرکتشان گذشته بود که انواع دوست دختر با کنایه گفت: توی تربیت شما ذکر نکردن که بقیه احترام بذارین؟
حتی اگر اون فرد کوچک تر از شما بود. نگفتن از جمعی می رید بیرون باید از همه کنین؟
اما دوست دختر که گفته بود دوست دختر من نازه
نمی توانست چیزی نگوید. ابتدا در گفتنشان مردد بود اما دوست دختر که گفته بود دوست دختر من نازه باری از دوشش برداشته شده بود. از حرف هایش پشیمان نبود. در پستوی نگاه انواع دوست دختر عشق و عالقه را دیده بود. به رویش نیاورده بود اما دیده بود. با شناختی که از هامون داشت، احتماال از عالقه او به خودش مطلع شده بود و دوست دختر می تازاند. جوابش را با خونسردی داد: -نه متاسفانه من رو بی ادب بار اوردن. دوست دختر من نازه که نمی خواست این مسئله کش پیدا کند اما انواع دوست دختر مصرانه ادامه داد: -خب خداروشکر االن فهمیدین. با یک عذرخواهی می شه که تا حدی رفع و رجوعش کرد. کمی عصبی شد. از نفس هاس کش دارش فهمید. -اوال که از موضوعی که خبر نداری، خودت رو درگیرش نکن. دوما من تا دوست دختر توی عمرم از هیچ بشری عذرخواهی نکردم. و با مکث ادامه داد: -به استثنا یک بار و سوما االن مسئله ما اصال این چیز ها نیست. دوست دختر کیست یاد عذرخواهی ان شبش در کوچه افتاد؛ سرش را تکان داد تا افکارش کمی به او امان بدهند. -چرا من کامل خبر دارم. بعضی آدم ها این قدر رو و ساده ان که الزم نیست حرف بزنن. تمام حرف هاشون رو میشه از اینه چشم هایشون خوند. مخصوص ا اگر اون حرف، حرف عشق باشه. کالفه با یک دست فرمان را گرفت و دست دیگرش را درون موهایش فرو برد. با مکث جواب داد: