
تحملت نمیکنم، زندگیت میکنم، نفس می کشمت چشماشو بست... قرصو از دستش قاپیدم و از غفلتش استفاده کردم و زیر زبونش گذاشتمش... چشماشو باز کرد و لبخند محوی زد... بازم اشک ورودبه سايت همسريابي آغاز نو چشمام جمع شد، نگاهمو به بال دوختم که یه وقت سرازیر نشن که با حرکت یهویی سایت همسریابی آغاز نو که منو سمت خودش کشید همه ی نقشه هام به باد رفت .
صورتمو که دید اخماشو ورودبه سایت همسریابی آغاز نو هم کشید
صورتمو که دید اخماشو ورودبه سایت همسریابی آغاز نو هم کشید و با انگشتش اشکامو پاک کرد... سایت همسریابی آغاز نو چیه تا تقی به توقی میخوره تو آبغوره گیریت شروع میشه؟نبینم دیگه نمیدونم چرا ولی با شنیدن این جملش سرمو توی آغوشش گم کردم و بغضمو بیرون ریختم… صدای آیفون رو مخم بود و هر چی خودمو به اون راه میزدم بیخیال نمیشد بالخره بعد از دو سه بار زنگ خوردن کلافه سر جام نیم خیز شدم و دستامو روی چشمام کشیدم... سايت همسريابي آغاز نو خواب بود، روتختیو که طبق معمول شوتش کرده بودو روش کشیدم و سمت آیفون رفتم... کی میتونست باشه؟ اونم این موقع صبح چشمم به ساعت ایستاده ای که توی سالن پذیرایی بود و با عقربه هاش ساعت دوازده رو نشون میداد افتاد، خب حال همچینم صبح نبود همین که گوشی آیفونو برداشتم و نگاهم با تصویری که توی مانیتورش افتاده بود برخورد کرد تازه یادم اومد که موضوع از چه قراره و به قول آوا صبح بخیر ایران ترجیح دادم حرفی نزنم، یعنی به صلاحم بود که حرفی نزنم فقط دکمشو آروم فشار دادم و دستی به لباسام کشیدم... چند لحظه بعد صدای در به گوشم رسید، بازش کردم و ورودبه سایت همسریابی آغاز نو چارچوب در ایستادم سایت همسریابی آغازنو پنل با لبخندی که سعی داشت مخفیش کنه گفت: سايت همسريابي آغاز نو چه عجب پشت بند حرف سایت همسریابی آغاز نو خاله جلو اومد و گفت: خاله الهام چیکارش داری عروس گلمو، خواب بوده دیگه، تو خودت نمیخوابی؟ از شنیدن لفظ عروس از زبون خاله یه جورایی خندم گرفت، سلام بلند بالیی تحویلشون دادم و مشغول صحبت کردن باهاشون شدم...
ورودبه سایت همسریابی آغاز نو پذیرایی نشسته بودن
سایت همسریابی آغازنو پنل و خاله ورودبه سایت همسریابی آغاز نو پذیرایی نشسته بودن و از ُوُلم صداشون مشخص بود که حسابی بحثشون بال گرفته چند تا فنجونو با چایی پر کردم و کنارشون نشستم... ساکت بودم و فقط به حرفاشون گوش میدادم که سایت همسریابی آغاز نو رو بهم گفت: سایت همسریابی آغاز نو پاشو آماده شو، کلی کار داریما، ببین چه ریلکسه عین خیالشم نیست لبخند زدم و آروم گفتم: همه کارارو شما لطف کردین انجام دادین دیگه، وقتی سایت همسریابی آغازنو پنل مثل تو دارم باید هم ریلکس باشم لبخند روی لباش نقش بست، اما خیلی زود جاشو به یه اخم ساختگی داد و گفت: سايت همسريابي آغاز نو خیلی خب حال کم واسه سایت همسریابی آغازنو پنل د ِر نوشابه بازکن، دنیز واسه ساعت چهار واست وقت آرایشگاه گرفتما، عه راستی لباستو بیار ببینم.