![سایت ازدواج در استان آذربایجان غربی سایت ازدواج در استان آذربایجان غربی](posts/2020/12/29/1uf5ginqbqhk3sivozfeyepxa7rm6rcz0ntspbd9.jpg)
بعد صداش رو نازک کرد و با ادا و اطفار گفت: دوست پسرم که قراره بشه نامردم!
و بعد با خشم غرید. غلط میکنه بشه نامزدت!
سعی میکردم به ادا درآوردنش نخندم ولی مگه میشد؟
همسریابی آذربایجان غربی بیشتر کفری شد
یهو قهقهه زدم وخندیدم که همسریابی آذربایجان غربی بیشتر کفری شد و کوسن مبل رو طرف من پرتاب کرد و گفت: پاشو برو تو اتاقت میبینمت فکر میکنم رویا اینجاست میخوام بکشمت.
آروین با اخم گفت: همسریابی آذربایجان غربی حوری نمیتونه مثل اون خواهر نچسبش باشه، پس تشبیه نکن! سایت همسریابی استان آذربايجان غربي خندید و گفت: داداش اینا که عین همن دیگه من کجا رو تشبیه نکنم!
آروین کوسن مبلی که به سمت من پرتاب شده بود رو به طرف سایت همسریابی استان آذربايجان غربي پرتاب کرد و گفت: سایت همسریابی استان آذربايجان غربي تا روز دادگاهت شر نمیکنی، دوروبر رویا نمیری!
بفهمم دور و بر رویا رفتی من اسم برادریمون رو میبوسم میذارم کنار و منکر برادریمون میشم! سایت ازدواج در استان آذربایجان غربی با تعجب گفت: داداش! داداش ومرض! بفهم اگه نفهمیدی که بعدا نگی نمیدونستم. و بعدم بلند شد و تلویزیون رو باز کرد و با اخم به مستند حیواناتی که پخش میشد نگاه کرد. سایت ازدواج در استان آذربایجان غربی با چهره گرفته یه نگاه به من کرد و با چشم ابرو اشاره کرد من چیزی بهش بگم. با تعجب نگاهش کردم و بعد انگشتم رو به نشانه دیوانه شدی تکان دادم. سایت ازدواج در استان آذربایجان غربی رو چه حساب به من میگه واقعا سرش به جایی خورده انگار.
سایت همسریابی استان آذربایجان غربی داشتن با موزها
منم به سمت تلویزیون نگاه کردم که سایت همسریابی استان آذربایجان غربی داشتن با موزها همدیگر رو میزدن و گوینده مستند هم از وزن و زندگی اون ها میگفت. یهو سایت ازدواج در استان آذربایجان غربی با داد گفت: حوری تو من رو نگاه کن! با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد: اون جور که تو زل زدی به تلویزیون بچه ت شبیه همین ورود به سایت همسریابی در استان آذربایجان غربی میشه!
حداقل به من نگاه کن تا اگه دختر شد تو خونه نمونه و نترشه! پسرم شد دخترا دست و سر بشکنن بخاطرش. قیافه مسخره ای به خودم گرفتم و گفتم: شبیه تو بشن آینده شون روشنه پس با انگشتم بهش اشاره کردم و ادامه دادم: شبیه تو! با مشت به سینش زد و با لودگی گفت: الهی اصلا شبیه باباشون و همون ورود به سایت همسریابی در استان آذربایجان غربی بشن! به آروین نگاه کردم که با ابروهایی که بهم پیوند شده بود به همسریابی استان آذربايجان غربي نگاه میکرد. کنترل تلویزیون یهو به طرف سر همسریابی استان آذربايجان غربي پرتاب شد که آخ همسریابی استان آذربايجان غربي به هوا رفت. همان طور که سرش رو با دستش ماساژ میداد گفت: چرا میزنی آخه! آروین با حرص رو بهش گفت؛ ورود به سایت همسریابی در استان آذربایجان غربی خودتی و اون دختری که میخوایش! رو به آروین یهو با تعجب گفتم: وای! که دردی نثارم کرد. خواهر خوشگل من رو شبیه سایت همسریابی استان آذربایجان غربی کرد این عوضی.
با اخم نگاهش کردم که با عصبانیت گفت: ها چیه؟ نگاهم رو ازش گرفتم و از رو مبل بلند شدم. وبه آشپزخونه رفتم. واسه خودم چایی ریختم و همونجا رو میز غذا خوری نشستم و داشتم با کلوچه هایی که مامانم واسم فرستاده بود چاییم رو میخوردم که سروکله همسریابی آذربایجان غربی ام پیدا شد روبه روی من نشست و گفت: آدم واسه دیگرون هم چایی مآره مگه ما آدم نیستیم. به شکمم اشاره کردم و گفتم: