ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل هانی
هانی
36 ساله از کرج
تصویر پروفایل ملیحه❤️
ملیحه❤️
40 ساله از سمنان
تصویر پروفایل میکائیل
میکائیل
28 ساله از چالوس
تصویر پروفایل ارزو
ارزو
28 ساله از شیراز
تصویر پروفایل محمدرضا
محمدرضا
49 ساله از ساوه
تصویر پروفایل امید
امید
43 ساله از اهواز
تصویر پروفایل پروانه
پروانه
36 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهلا
مهلا
32 ساله از کرج
تصویر پروفایل رویا
رویا
45 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل لادن
لادن
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل حمیدرضا
حمیدرضا
34 ساله از کرج
تصویر پروفایل گلستان
گلستان
31 ساله از اردبیل

سایت همسان چیست؟

اینجا اتاق توئه؛ از سایت همسان گزینی به بعد سایت همسان گزینی تبیان اصفهان این خونه آزادی هر چی دلت خواست، هر کاری دلت خواست انجام بدی

سایت همسان چیست؟ - سایت همسان


آدرس سایت همسان

نه گلم؛ پاشو رسیدیم دیگه. سری تکون دادم و بیحال به زنهایی نگاه میکردم که تندتند داشتن آرایش میکردن. البته بعضیها هم در حال در آوردن مانتو و روسریهاشون بودن! سایت همسان گزینی حجم از بیعقلی جای تأسف داشت. اینکه فکر میکردن زوره واقعا بد بود. خواست آدمی بود. یکی کم، یکی زیاد. دستم رو دور بازوی امیرگذاشتم. با حسرت به فراری آلبالویی رنگی که جلوی در فرودگاه بود، نگاه کردم. خوش به حال صاحبش! دوباره چشمهام رو بستم و به امیر تکیه دادم. خیلی خوابم میاومد لامصب! حداقل چشاتو باز کن بتونی سوار شی. بیحواس چشمهام  سایت همسان باز کردم و دستم رو روی دستگیره گذاشتم. یه آن چشمهام شد قد دو تا سکه. اینکه همون فراریه هستش! با تعجب و لحن کشیدهای برگشتم سمت امیر و ناباور صداش زدم. میخوای بدزدیش؟ قهقهای زد. مگه دزدم؟ واسه خودمه بابا.

سایت همسان گزینی تبیان اصفهان هنوز سوار شو دارم از خستگی و خواب میمیرم. همونطور با تعجب نشستم.خواب از سرم پریده بود. تو راه خونه شیشهی ماشین  سایت همسان دادم پایین و با لذت هوای قشنگ استانبول رو بنفس کشیدم. نگاهی به امیرکردم. واقعا ماشین خودته؟ امیر با لبخند گفت: آره، سر این کلی پول هدر دادم. چرا؟ فقط همین رو داری؟ یه شاسی پایین و ارزون هم دارم. باهاش بهت رانندگی یاد میدم. از سر شادی جیغ کشیدم. آخ جون! خندهی بلندی کردو گفت: دختر خوبی باشی میدم یه روز با این بری دانشگاهتون پز بدی. زحمت میشه برات که!

سایت همسان تبیان چطوری تو این ده سال بدون پشتوانه تونستی به اینجا برسی؟

سایت همسان تبیان چطوری تو این ده سال بدون پشتوانه تونستی به اینجا برسی؟ امیر با ناراحتی نگاهم کرد.  من خیلی سختی کشیدم مهی! ولی همش به کم شدن روی میارزید. «اوهومی» گفتم و نخواستم بیشتر از سایت همسان گزینی کشش بدم. احساس میکردم مرور گذشته خیلی تو فکر برده اون رو. هر چند اگه گذشته خوب نباشه، آدم  سایت همسان تو هر مرحلهای از زندگی، به فکر میبره! روبه روی یه خونه ی ویلایی پارک کرد. گوشیش رو برداشت و شماره ای رو گرفت. خیلی جدی به ترکی گفت: سلام من دم درم. بیاین پایین هم وسایلهامون رو ببرین هم ماشین رو بزنید پارکینگ. بعدش هم قفل در رو زد و پیاده شدیم.

دستم رو گرفت و در حیاط به محض اینکه ما روبه روش ایستادیم باز شد. دوتا پسر تقریبًا سی و پنج ساله نزدیک ما ایستادن و سر خم کردن. امیر سوییچ رو داد و دستش رو دورم انداخت. داخل حیاط که شدیم، سایت همسان زیباییش محو شده بودم. یه حیاط متوسط که بیشتر شکل باغ بود! درختهای نخل دو طرف دیوارها رو گرفته بودند و کل راه ورودی از سنگ فرشهای سنگی زیبایی کار شده بود. نمای خونه یه مدل خاصی داشت؛ خیلی سلطنتی هم نبود. واقعًا خوشم اومده بود. به در ورودی رسیدیم و باز هم درو برامون بازکردن. یه خانوم 50 ساله در و باز کرد شروع کرد به خوشآمد گویی. امیر هم که قربونش برم هیچ حرفی نمیزد. داخل خونه سایت همسان گزینی تبیان تهران بیرونش قشنگتر بود. همه چیز شیک و اسپرت. ولی پذیرایی به شکل مدرن چیده شده بود. سایت همسان پله های پیچ در پیچ بالا رفتیم. جلوی دومین اتاق سمت چپ ایستاد و نگاهم کرد. اینجا اتاق توئه؛ از سایت همسان گزینی به بعد سایت همسان گزینی تبیان اصفهان این خونه آزادی هر چی دلت خواست، هر کاری دلت خواست انجام بدی؛ ولی حق نداری با هیچ پسری دوست بشی.

دوست ندارم سایت همسان تبیان خونه ی من خراب شی. 

دوست ندارم سایت همسان تبیان خونه ی من خراب شی. با خنده سری تکون دادم. من الان هیجده سالمه امیر؛ خودم میدونم پسرای اینجا، از پسرای ایران بدترن. خیالت سایت همسان گزینی تبیان تهران جانب این چیزها راحت باشه. با لبخند سری تکون داد و درو باز کرد. هرچقدر جلوی خودم  سایت همسان میگرفتم امروز تعجب نکنم نمیذاشت که! چشمهام دیگه جا نداشت برای بزرگ شدن. خیلی قشنگ بود. یه تخت خواب یه نفره ی بزرگ چوبی با رو تختی صورتی بنفش، پردهه ای کرمرنگ که بالاشون پف پفی های صورتی رنگ مثل روتختی داشت.سمت چپ اتاق یه کمددیواری و سمت راست یه آینهی قدی و قفسه ی دیواری بود. یه میز آرایش هم سمت دیوار قرار داشت. با ُبهت سایت همسان تبیان اتاق راه میرفتم. میز آرایش پر بود سایت همسان گزینی تبیان تهران لوازم آرایشها و عطرها. تو قفسه ی گوشه ی اتاق، چندتا عروسک خرس، ساعت کوچولو زنگدار، چندتا کیف کوچیک و چیزهای دیگه بود. امیر به در تکیه داده بود و با لبخند نظاره گر ندید بدید بازیهای من بود. کمدت رو نگاه نمیکنی؟ با تعجب در کمد رو باز کردم. اوه من؛ نصف بیشتر کمد پر بود از لباسهای دخترونه و شیک! معلوم بود همشون هم مارک هستند. اصلا قابل باور نبود که بخواد برای اومدنم این همه کار انجام بده. محکم بغلش کردم و گفتم: مرسی امیر، نمیتونم اصلا این همه لطفت رو باور کنم. من چه جوری جبران کنم آخه؟ خنده ی خوشگلی کرد. جبران چی دیوونه؟ من از اینکه تو رو، توی سایت همسان گزینی خونه ببینم کلی خوشحالم. نگاهی به چشماش کردم. مرسی امیرعلی. چه عجب یه بار اسم من رو درست و کامل گفتی.

مطالب مشابه