![آغازنو آغازنو](posts/2022/04/18/duvty0uramwj4blbcfqkfnxghrenwz9ovdlec6q7.jpg)
چیزی نگفت و سکوت را به حرف زدن ترجیح داد. آغازنو به میزی که نیاوش و بابک نشسته بودند نگاه کرد. یک خانواده جایگزین آغاز نو ورود شده بودند. گوشی اش را از داخل کیف در آورد و روی اسم سايت آغازنو زد. شماره اش را گرفت. در دلش گفت: «فقط بلده سرخود کار انجام بده.» به بوق سوم نرسید صدایش در گوش آغاز نو همسریابی پیچید.... جانم آغازنو؟!
صدای سايت آغازنو در صدای آهنگ گم شد
با عصبانیت گفت: آغاز نو همسریابی و درد! چرا بدون اینکه چیزی به من بگی رفتی؟ صدای سايت آغازنو در صدای آهنگ گم شد. فقط شنید که برادرش گفت: راه خونهام.... بعد هم تماس قطع شد. سایت همسریابی آغاز نو را داخل کیفش انداخت و همراه آغاز نو همسر که با قدم های محکم به سمت خروجی قدم برمیداشت، رفت. سوال های زیادی در ذهنش آمده بود. حسش میگفت این پسر با آغاز نو همسر 6سال پیش زمین تا آسمان فرق دارد. یک جوری شده بود. آغازنو کنارش ایستاد.
لطفًا آغازنو سایت رو بیارین!
آغاز نو همسر رو به پسری که یونیفرم مشکی، قرمز تنش بود گفت: لطفًا آغازنو سایت رو بیارین! چشم قربانی گفت و رفت. به جلویش خیره شد و بیخیال سوال هایی که به او ارتباطی نداشت، شد. آغاز نو همسر که متوجه شده بود گفت: سوالت رو بپرس! دستش را داخل جیب پالتواش فرو کرد. هنوزم وکیل کیانمهر هستین؟ سرش را برگرداند و به آغاز نو همسریابی که خیلی سریع این سوال رو مطرح کرده بود. گفت: نه! آغازنو به موقعش آدم پررویی بود. آغاز نو ورود نبود که مراعاتش را بکند و هیچی نگوید. چرا؟!
جوابش کاملا واضحه. یعنی بخاطر کاری که در حق من کرد بیخیال رفاقتتون شدین؟ با یاد اتفاقات گذشته، نیشخندی زد و گفت: دلیل از این محکمتر که آینده ی یکی رو نابود کرد؟ آینده؟! از چی حرف میزد؟! آینده ی او وقتی نابود شد که فهمید پدرومادرشان آغازنو سایت را نخواستند. وقتی نابود شد که آغاز نو ورود با سن کمش مسئولیت او و سایت همسریابی آغاز نو را به عهده گرفت.
یک کور سوی امیدی داشت؛ ولی کیان همان هم نابود کرد. از سرما لرزید. آغازنو سایت نسبتا مدل بالایی جلوشان ایستاد و بعد هم همان سایت همسریابی آغاز نو از طرف راننده پیاده شد. رو به آغاز نو ورود گفت: بفرمایید قربان! سری برایش تکان داد که خیلی طبیعی روبه آغاز نو همسریابی گفت: بفرمایید! آغازنو سایت که بدجور رنگ به صورت نداشت.