ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
35 ساله از ابهر
تصویر پروفایل ملیحه♥️سمنانی
ملیحه♥️سمنانی
40 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل حسین
حسین
22 ساله از مشهد
تصویر پروفایل فراز
فراز
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل سعید
سعید
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون تام
بدون تام
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل رقیه
رقیه
35 ساله از ری
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
38 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل هستی
هستی
44 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل حسین
حسین
41 ساله از قم
تصویر پروفایل مرجان
مرجان
32 ساله از تهران

سایت همسریابی باور رایگان

سایت همسریابی دو باور آمد تا زخم عمیق دلم را ببندد. سایت همسریابی دو باور آمد تا رفیق تمام تنهاییهایم شود. سایت همسریابی دائم هلو آمد که شریکم شود.

سایت همسریابی باور رایگان - همسریابی باور


سایت همسریابی باور

سمانه چادرش را روی سر میکشد. دست سایت همسریابی باور را میگیرد و همراه خود به آشپزخانه میبرد.

چای درست میکند و صبحانه آنها را میدهد. دستم را میگیرد و کمکم میکند تا از دستشویی بیرون بیایم. سایت همسریابی دائم هلو را همراه پسرش راهی مدرسه میکند و خودش به نزد من باز میگردد. دستمال تمیزی را خیس میکند و با آن خون صورتم را پاک میکند. سمانه تنها همسایه ای است که با او رفت و آمد دارم. زن قابل اعتمادی است و سایت همسریابی باور چه بالیی سر خودت آوردی؟ چرا اینجوری شدی پس؟

دیروز به دادم نمیرسید، زیر دست و پای سایت همسریابی هلو و مادرش جان داده بودم. -لیال امروز باید به خاطر شکایتی که از اون دوتا از سایت همسریابی باور بی خبر کردی بری پزشک نمیدونم. یهو سر خوردم و افتادم. سایت ازدواج موقت رایگان ولی با این حال و روزت اول باید بریم سایت همسریابی باور. آنقدر از به یادآوری صحنه کتک خوردنم به دست آزاده و گیتی خانم، مادر سایت همسریابی دو باور آزرده میشوم که درد سر و صورت زخمیام ر ا از یاد میبرم. دکتر نمیخواد. چیزیم نیست. حالم خوبه. سر ساعت میرم پزشکی قانونی. فقط پاهام خیلی بی جون شده.

میتونی تا اونجا همراهم بیای؟ سری از روی تاسف تکان میدهد. روی صندلی در خودم مچاله میشوم. نمیدانم چیست ولیبذار یه زنگ به احمد بزنم. بهش خبر بدم. اگر اجازه داد باهات میام. نگران نباش. خیلی چیزها برایم روشن شده است. از آن زمان که سر و کله حمیدرضا و خانواد به زندگیام باز شد، آرامش و خوشبختیام مثل دو اسیر کت بسته در گوشهای دور زندانی شدند. امید که چشمهایش را به رویم بست، درهای دنیا به رویم بسته شد. تمام دارایی ام پایمال خوش باوریام شد و سایت همسریابی باور در هیاهوی تلخ زندگی، تنهایم گذاشت و به جای همه اینها سایت همسریابی هلو آمد!

سایت همسریابی دو باور آمد تا رفیق تمام تنهاییهایم شود

سایت همسریابی دو باور آمد تا زخم عمیق دلم را ببندد. سایت همسریابی دو باور آمد تا رفیق تمام تنهاییهایم شود. سایت همسریابی دائم هلو آمد که شریکم شود. شریک بی کسیه ایم. سایت ازدواج موقت رایگان آمد تا قوت پاهای لرزانم شود. مانی آمد! پوشه کاغذیی را که در دست دارم به سینه میچسبانم و اشکم را از روی صورتم پاک میکنم. به خاطر طالقم از حمیدرضا و ازدواجم با مانی از سوی خانوادهام ترد شده بودم و چارهای نداشتم جز این که خودم دنبال کارهایم باشم. لرزش پاهایم آن قدر شدید شده بود که برای راه رفتن و ایستادن مجبور میشدم دستم را به دیوار تکیه گاه کنم و یا اینکه کسی دستم را بگیرد و راه ببرد.

انگار افیونی که از سوی سایت ازدواج موقت رایگان نصیبم شده بود، بسیار قویتر از چیزی بود که به ، تمام جوانیام را نابود کرد. از دور آزاده و مادرش را میبینم که بلند، بلند با هم حرف میزنند و به سمت اتاق میآیند. همین که مرا میبینند، آزاده سگرمههایش را در هم فرو میبرد و فحش رکیکی نثارم میکند. واسش زن گر فتیم بدبخت، سایت همسریابی دو باور تو هی خودت رو توی این اسیر کن ببینمآخه تو چی از جون میخوای آشغال؟ چرا دست از سرش برنمیداری؟ چی گیرت میاد؟ پوزخند میزنم. اصال انگار نشنیدهام که میگوید برای سایت همسریابی هلو زن گرفتهاند! 

مطالب مشابه