ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل نازنین
نازنین
51 ساله از قزوین
تصویر پروفایل مرجان
مرجان
21 ساله از آبادان
تصویر پروفایل الهام
الهام
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل پری
پری
30 ساله از اهواز
تصویر پروفایل مسلم
مسلم
35 ساله از سیرجان
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
37 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
39 ساله از مشهد
تصویر پروفایل سمیه
سمیه
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل فاضل
فاضل
38 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مهلا
مهلا
29 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
63 ساله از رشت
تصویر پروفایل سجاد
سجاد
37 ساله از کرج

سایت همسریابی حوزه علمیه کجاست؟

خواستم جوابش را بدم که رویا گفت: - آقا سایت همسریابی مذهبی هم اومد. چشمم به ورودی در افتاد که سایت همسریابی مذهبی با اقتدار و غرور با جعبه شیرینی وارد شد

سایت همسریابی حوزه علمیه کجاست؟ - سایت همسریابی


همسریابی حوزه علمیه

جعبه رو باز کردم که یهو چشمم به سرویس طلای ظریفی که مامانم خریده بود، افتاد. خیلی خوشگل بودن و دستم برای برداشتنشون به سمت جعبه دراز شد؛

با هیجان نگاهش کردم و گفتم: - مامان این چیه دیگه؟ چرا زحمت کشیدی؟

مامانم لبخندی متقابلا بهم زد؛ و همانطور که نگاهم میکرد، گفت: - بنداز ببینم بهت میاد. باکمک رویا گردنبند رو بستم و دستبند و گوشواره رو هم به دست و گوشم انداختم؛ و روبه روی آینه ایستادم. خیلی این سرویس بهم میاومد، مامانم رو بغل کردم و بوسیدمش که صدای اف اف اومد. رویا با دیدن تصویر عمه زیبا تو آیفونن، داد زد: - اومدند. مامانم با گفتن خوب باز کن، به سمت حیاط رفت. من هم به همراه مامانم به استقبالشون رفتم؛ عمه زیبا بعد بوسیدن رویا و مامانم نگاهش که من افتاد، اخمی چاشنی صورتش کرد؛ و گفت: - به! حوری خانوم. و سپس الکی و به جای صورتم هوا رو بوسید؛

کنار سایت همسریابی رایگان زیبا عروسش را دیدم

و این رفتار از عمه زیبایی که همیشه قوربون صدقه من میرفت، زیادی سرد بود. انگار قبلا هم کسی بهش تذکر داده بود که فعلا نیش نزد و سکوت کند. کنار سایت همسریابی رایگان زیبا عروسش را دیدم که دختر سربه زیر و خجالتی بود؛ و این اصلا با تیپ و شخصیت سعید اصلا جور نبود. و در آخر سعید که یه تیپ آقامنشانه زده بود! سرش انگار به جایی خورده؛

کلا تغییر کرده. حتی دیگه از اون نگاه های خیره هم خبری نبود و تنها سلامی کرد و وارد خونه شد.

شوک عجیبی خانواده سایت همسریابی رایگان زیبا بهم وارد کردند؛ اصلا کاراکترشون کاملا تغییر کرده بود! باز هم اف اف به صدا اومد و اینبار خانواده عموهاشم وارد شدند؛ شقایق اصلا آدم حسابم نکرد و عمو هاشم هم با سردی بغلم کرد که به خاطر سردی آغوشش لحظه ای لرزیدم. زن عمو لیلا هم لبخند شیرینی زد و روی صورتم کاشت؛ هر چقدر که دخترش سرد بود و بی لیاقت ولی مامانش زن خون گرمی بود. و در آخر هم پسر زلزلشان شاهین هم وارد شد.

در پذیرایی دور هم جمع شده بودیم و سایت همسریابی رایگان زیبا نگاهش روی شکمم بود؛ هرچقدر که میخواست بیخیال شود، ولی آخر نیشش را زد.- میگم حوری جان، حداقل میذاشتی یه ماه میگذشت بعد باردار میشدی سایت رایگان همسریابی با عکس جان! سخت نیست؟ با نیشخند نگاهم کرد و ادامه داد: - شوهرت کجاست؟ یعنی اونقدر دوسش داشتی که گذاشتی رفتی روز عقد! ؟ از خجالت پیش عموهاشم و سعید آب شدم، اصلا سایت رایگان همسریابی با عکس شمشیرش رو از رو بسته بود؛ و کمکم میخواست خوردم کند. خواستم جوابش را بدم که رویا گفت: - آقا سایت همسریابی مذهبی هم اومد. چشمم به ورودی در افتاد که سایت همسریابی مذهبی با اقتدار و غرور با جعبه شیرینی وارد شد؛ با دیدن سایت همسریابی حوزه علمیه انگار فرشته نجاتم رو دیده باشم، بلند شدم و به طرفش رفتم. سایت همسریابی حوزه علمیه نمیدونم تو صورتم چی دید که با لبخندی مهربون که تا حالا ازش ندیده بودم، گفت: - خانوم من هم که اینجاست؛ خوبی! ؟ من هم متقابلا لبخندی زدم و گفتم: - خسته نباشی! همانطور که کتش رو به دستم میداد، گفت: - درمونده نباشی. و سپس به سمت عموهاشم رفت. بدون معطلی، به سمت اتاقم رفتم و کت سایت همسریابی حوزه علمیه رو اونجا آویزون کردم و برگشتم. عموهاشم با اینکه سختش بود با سایت همسریابی حوزه علمیه حرف بزنه؛ ولی باز هم کم کم داشت یخ بینشون آب میشد. به سمت سایت همسریابی حوزه علمیه قم رفتم و کنارش نشستم که سایت همسریابی حوزه علمیه قم سرش رو به سمتم کج کرد. چشم های سایت همسریابی حوزه علمیه قم پر خشم بودن و لبش لبخند داشت؛ من هم معنی نگاهش رو نفهمیدم و سایت همسریابی موقت رایگان زیبا باز هم به حرفم گرفت. - میگم حوری، کنه بچت هرچی باشه سرنوشتش خوب و عاقبت بهخیر بشه. مثل خنگ ها گفتم: - چطور مگه سایت همسریابی موقت رایگان! ؟ انگار منتظر همین حرف بود که با پوزخند گفت: - آخه عمه جون،

سایت همسریابی مذهبی روبه عمه زیبام

میدونه عقد خونده شده، نشده این طفل معصوم شکل گرفته؛ واسه اون میگم. مثل گوجه قرمز شدم و دستم رو مشت کردم. سایت همسریابی مذهبی روبه عمه زیبام، با لبخند گفت

مطالب مشابه