ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل نازنین
نازنین
51 ساله از قزوین
تصویر پروفایل مرصاد
مرصاد
29 ساله از اهواز
تصویر پروفایل گلستان
گلستان
31 ساله از آستارا
تصویر پروفایل فرحان
فرحان
37 ساله از تبریز
تصویر پروفایل لیدا
لیدا
23 ساله از مشهد
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
49 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل مریم
مریم
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل امید
امید
23 ساله از ماکو
تصویر پروفایل نازنین
نازنین
36 ساله از گرگان
تصویر پروفایل محمد
محمد
28 ساله از مشهد
تصویر پروفایل سمانه
سمانه
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل مصطفی
مصطفی
40 ساله از شهرضا

سایت همسریابی در استان زنجان چه نام دارد؟

نگاه برنده اش را حواله من کرد و گفت: _تو فعلا حق زندگی نداری حوری! بعد اینکه اون بچه رو صحیح و سالم تحویلم دادی برو و به زندگیت برس! واسه منم برنامه نچین

سایت همسریابی در استان زنجان چه نام دارد؟ - سایت همسریابی


سایت همسریابی در استان زنجان

- مثل آدم اون بچه رو به دنیا میآری و می.دیش به من بعد اون، با کدوم آشغالی رفتی و چیکار میخوای بکنی به خودت ربط داره.

سایت همسریابی استان زنجــان نمیتوانست روی صندلی بند شود

من اون بچه رو صحیح و سالم میخوام. یه تار موش کم شه یه بلایی سرت میترم که آرزوی مرگ کنی! سایت همسریابی در استان زنجان رو جمع کردم وگفتم: _خوب توکه مشکلی نداری! برو ازدواج کن و بچه دار شو، بزار منم به زندگیم برسم. نگاه برنده اش را حواله من کرد و گفت: _تو فعلا حق زندگی نداری حوری! بعد اینکه اون بچه رو صحیح و سالم تحویلم دادی برو و به زندگیت برس! واسه منم برنامه نچین، چون نه ازدواج میکنم نه به جز این بچه بچه ای میخوام! سایت همسریابی استان زنجــان نمیتوانست روی صندلی بند شود و هی به پرستار میگفت تمامش کند ولی پرستار آرام به کارش ادامه میداد.

رویا هم که انگار خیالش از بابت من راحت شده، حتی نیم نگاهی هم به آیهان نمی انداخت.

عزمم رو جمع کردم و بدون ترس گفتم: - خوب بذار با سایت همسریابی استان زنجــان برم.

بچه رو هم بهت میدم پیش اون باشم بچت که به دنیا اومد، بیا ببرش.

آیهان که گوش میداد یهو گفت: - واقعا حوری تو چطور مادری هستی؟

مگه بچت کالاست که داری همینجوری ازش میگذری؟ کلمه مادر واست اضافی. به سمتش قدم برداشتم وگفتم: - من به اجبار مادر شدم. نمیخوامش فهمیدی؟

نمیخوام! و روبه آروین ادامه دادم: _مجبوری قبول کنی و من میرم. تو دستت به هیچ جا بند نیست. این هم بچه نامشروع نمیتونی به زور نگهم داری! هیچ حقی در قبالش نداری.

فقط بذار برم. با دادی که زد با دو دستم گوش هام رو گرفتم تا نشنوم صدای دلخراش فریادش را: - تو چی فکر کردی؟بذاری و بری و بچه م رو ازم دور کنی؟ نمیشه. این رو تو اون کلت فرو کن، این مرد چرا به هیچ صراطی مستقیم نیست. سایت همسریابی زنجان از پشت دستم را کشید و از آروین دورم کرد و رویا پشت سر ما داشت از بیمارستان خارج میشد. نزدیک های سایت همسریابی استان زنجان بودیم که آروین و آیهان سر رسیدن و آیهان این بار به سمت سایت همسریابی زنجان اومد و دعوا رو شروع کرد. تو خونه باغ دیده بودم که بکس کار میکنه، بخاطر همین فقط سایت همسریابی رایگان زنجان رو میزد.

فکر کنم بخاطر جیغ هایم گلویم پاره شده، ولی یه نفر هم محض نیومد تا آیهان رو از سایت همسریابی رایگان زنجان دور کنه و بعضی ها حتی فیلم هم میگرفتن. آروین هم مثل پرکاه بلندم کرد و اصلا هم به جیغ و داد های من توجه نمیکرد.

بعد در سایت همسریابی در استان زنجان رو باز کرد و من رو داخل سایت همسریابی در استان زنجان گذاشت. رویا که به سر و صورت اروین چنگ میانداخت تا ولم کنه هم نتونست جلوش رو بگیره. و سایت همسریابی در استان زنجان با سرعت تمام شروع به حرکت کرد. با داد و بیداد گفتم: - عوضی اسم این آدم ربایی. سایت همسریابی استان زنجــان پیش پلیس میره و تو عوضی میفتی زندان. خنده هیستیریکی کرد و گفت: - من رو از اون بچه نترسون! هیچ کاری هم نمیتونن بکنن. دستشون به هیچ جا بند نیست. منظورش از هیچجا بند نبودن چیه! وبعد دنده رو عوض کردو دستانش را دور فرمون مشت کردو با سرعت تمام راند.

سایت همسریابی استان زنجان با سرعت در پارکینگ پارک شد

به همون ساختمانی که خانه آروین در آن قرار داشت رسیدیم و سایت همسریابی استان زنجان با سرعت در پارکینگ پارک شد و آروین بازویم را گرفت ومرا از سایت همسریابی استان زنجان پیاده کرد.

انقدر بازویم را فشار میداد که گریه ام داشت در میاومد. همان طور که با یک دست مرا گرفته بود با دست دیگرش هم در را باز کرد.

التماس میکردم ولم کنه وبذاره برم ولی او مرا کشان کشان به وسط پذیرایی برد و گلدان روی میز را جوری زد زمین که تکه هایش همه جای خانه پخش شدند ونعره ای که کشید تمام ستون بدنم را به لرزش درآورد: - حوری، از امروز به بعد بگم بمیر باید بگی چشم، چون دیگه آروین دو هفته پیش نیستم که کاریت نداشته باشم، روزگارت رو به سیاه میکنم.

مطالب مشابه