مونده بودم چی بگم؟ ریحانه سعی داشت سایت همسریابی دو رو آروم کنه. همونجوری گفت: خب راستش... میدونید... محمد چیزه... یعنی احضارش کرده... یعنی روح سایت همسریابی دوهمدم جدید رو احضارکرده، گاهی وقتها احضار روح میکنه. پشت بندش لبخند ضایعی زد. ریز خندیدم و قدر شناسانه نگاهش کردم. سایت همسریابی دو و فاطمه قانع شدن و به تکون دادم سرشون اکتفا کردن. سایت همسریابی دو همدم ادرس جدید رو انتها راهرو دیدم.
زل زده بود به سایت همسریابی دوهمدم
زل زده بود به سایت همسریابی دوهمدم. غم و حسرت رو تو سایت همسریابی دوهمراز خوندم. بهم گفت: به سایت همسریابی دوهمدم بگو بیاد پشت بوم! از سایت همسریابی دوهمدم آناهیتا اینا دور شدم و رفتم کنار سایت همسریابی دوهمدم جدید. وقتی دخترا حواسشون به من نبود، به مهرداد گفتم: بلایی سر خودش نیاره! سایت همسریابی دو همدم ادرس جدید با غم نگاهم کرد و گفت: نمیدونم، بگو بیاد.
برگشتم سمت دخترا و به سایت همسریابی دو گفتم: سایت همسریابی دوهمدم جدید گفت برید پشت بوم.
سایت همسریابی دوهمدل باز زد زیرگریه. فاطمه نذاشت سایت همسریابی دوهمدم تنها بره و همراهش رفت. من و سایت همسریابی دو همدم ادرس جدید منتظر شدیم تا برگردند. سایت همسریابی دوهمدم آناهیتا نگران نگاهم کرد و گفت: بلا َملا سر خودش نیاره! نگاهش کردم و گفتم: دوستش باهاشه، نگران نباش. خیلی عجیبه! چی عجیبه؟
تو سایت همسریابی دوهمدل رو ندیدی
اینکه ما آدما وقتی یه چیزی رو از دست میدیم قدرش رو میفهمیم! متاسفانه همینجوریه! تو سایت همسریابی دوهمدل رو ندیدی، من دیدم. حسرت بزرگی تو سایت همسریابی دوهمراز بود! سایت همسریابی دوهمدل یک دقیقه آروم نمیگرفت. انگار سایت همسریابی دوهمدل رو تازه از دست داده بود. فقط گریه میکرد و جیغ میکشید.
به زور سایت همسریابی دوهمدل جدید به خونشون بردش. من و ریحانه هم به خونه رفتیم. حال هممون گرفته بود. رامین هم زودتر از ما به خونه رفته بود. بعد از ظهر حوالی ساعت۶بود که گوشیم زنگ خورد. سایت همسریابی دو بود برداشتم. تا خواستم حرف بزنم صدای نگران و مضطرب سایت همسریابی دوهمدل جدید رو شنیدم: آقا محمد زود بیاید به آدرس). .. (خونه منه، سایت همسریابی دوهمدم رفته تو اتاق و درو بسته. هرچی صداش میکنم جواب نمیده