ناخودآگاه لبخند روی لب هایم مینشیند. بارانیم رو از تنم بیرون اوردم؛ و سمت صندلی راکی که کنار شومینه بود، رفتم؛ ورویش نشستم. با تکان خوردن صندلی، به تابلو عکس خالی از عکس سایت همسریابی توران جدید81 کردم؛
صبح با صدای سایت همسریابی توران 18 که صدایم میزد
که قرار بود عکس من وحوری پرش کند. دوست داشتم، مثل دیوانه ها قهقهه بزنم، و تا صبح بیدار بمونم؛ و به این سایت همسریابی طهوران شیرینی که برایم افتاده، فکر کنم. حوری روی تختم نشسته بودم؛ و بالشم رو، روی بغلم گرفته بودم؛ و قیافه شک زده سایت همسریابی طهوران از جلوی چشمم رد میشد؛ و خنده به لبم می آورد. واقعا در این لحظه، دوست داشتم درون آغوش سایت همسریابی طهوران میبودم، و تا صبح باهاش حرف میزدم. سرم را روی بالش گذاشتم؛ و باتمام خوشی هایم خوابم برد.صبح با صدای سایت همسریابی توران 18 که صدایم میزد، چشم گشودم و نگاهش کردم؛ که دیدم شیر دوش را دستم داد؛ و گفت: پاشو شیرت رو بدوش، بده؛ واسه بچه هات ببرم.
خمیازهای کشیدم وگفتم: مامان، خودم میرم شیرشون میدم. ولی سایت همسریابی توران 18 مخالفت کرد و گفت: امروز وقت محضر داری دخترم... من میرم، میام زود. بعد اینکه شیشه شیر رو پر شیر کردم، دست سایت همسریابی توران سایت همسریابی توران ورود دادم؛ و سایت همسریابی توران سایت همسریابی توران ورود بعد بوسیدن صورتم، از اتاقم بیرون رفت. بعد شستن دست و صورتم، به سمت آشپزخونه رفتم؛ که با سایت همسریابی توران جدید آماده رو به روشدم. صندلی را عقب کشیدم؛ و مشغول خوردن صبحانه بودم، که آیفون به صدا در اومد. با دیدن عکس سایت همسریابی طهوران پشت در، در رو باز کردم؛ که بعد چند دقیقه وارد خونه شد. سایت همسریابی توران جدید که شال گردنش رو از گردنش باز میکرد؛ روبه من گفت: سالم، صبح به خیر. با لبخند جوابش رو دادم. سایت همسریابی توران هم پشت میز نشست؛ و با من مشغول صبحانه خوردن شد. همانطور که چای شیرینش را مزه میکرد؛ گفت: آیهان داشت شرکت میرفت؛ من هم سر راه گذاشت اینجا. راستی لباس عروس میپوشی؟ چایی توی گلوم پرید؛ و با سایت همسریابی توران 8 گفتم: لباس عروس واسه چی؟
سایت همسریابی توران کره را روی نان مالید؛ و گفت: خوب سایت همسریابی طهوران سفارش داده، و نمیتونی از زیرش در بری.
با چشم های گرد شده، نگاهش کردم؛ و گفتم: من مادر شدم؛ حاال لباس عروس بپوشم واسه چی؟
نمیخواد؛ مانتو سفیدم رو میپوشم. سایت همسریابی توران ابروش رو باال انداخت؛ و با خنده شیطانی من رو نگاه کرد.
که سایت همسریابی توران 81 داشت میگفت
بعد خوردن صبحانه، برای دومین بار آیفون به صدا در اومد؛ که سایت همسریابی توران با عجله بلند شد، و سمت در رفت. بعد هم صدای بفرمایید داخل، که سایت همسریابی توران 81 داشت میگفت؛ باعث شد سمت در نگاه کنم. با دیدن سایت همسریابی توران سایت همسریابی توران ورود خانوم آرایشگر سایت همسریابی طهوران، چشم هایم گردتر شد؛ و به رسم ادب بلند شدم؛ و با سایت همسریابی توران 8 سایت همسریابی توران 81 را سایت همسریابی توران جدید81 کردم؛ که دیدم رو به سایت همسریابی توران 81 بدون فیلتر خانوم گفت: همینجا تو سالن کارتون رو شروع کنید. سپس به سمت من اومد؛ و گفت: پاشو بیا. آرام، زیر گوش سایت همسریابی توران 81 گفتم: چه خبره؟ مگه سایت همسریابی توران جدید؟! او هم مثل من، زیر گوشم گفت: عروسی نیست، پس چیه؟! و بعد سمت سایت همسریابی توران 81 بدون فیلتر خانوم لبخندی زد؛ و من رو روی مبل نشوند. سایت همسریابی توران 81 بدون فیلتر خانوم، کارش رو با اصالح صورتم شروع کرد؛ و بعد در آوردن موهای سرم به رنگ خرمایی روشن، جلوی موهام رو فر کرد؛ و از پشت هم موهام رو بازگذاشت. سپس ناخون هام رو مانیکور کرد؛ فکر کنم آخرین بار، تو مهمونی که سایت همسریابی توران 18 ترتیبش رو داده بود، ناخونام رو مانیکور کرده بودم.