ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل پانیذ
پانیذ
41 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل احمد
احمد
29 ساله از بابل
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل پدي
پدي
39 ساله از بابل
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
36 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل شاپور
شاپور
65 ساله از خارج از کشور
تصویر پروفایل رویا
رویا
45 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل شیما
شیما
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل سارا
سارا
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل یوسف
یوسف
34 ساله از گلپایگان
تصویر پروفایل نازی
نازی
45 ساله از تهران
تصویر پروفایل سروش
سروش
39 ساله از خرم آباد

سایت همسریابی طوبی خاتون چند عضو دارد؟

دست خودم نبود بغض وحشت ناکی بیخ گلوم چسبیده بودم و قصد داشت کمر آبروم رو بشکنه و من بیزار بودم از بی آبرویی جلوی سایت همسریابی طوبی خاتون: عمو، عموی خوب من

سایت همسریابی طوبی خاتون چند عضو دارد؟ - سایت همسریابی


آدرس سایت همسریابی طوبی خاتون

با جانیار که فقط سلام و علیکی بین ما رد و بدل شد. رفته باباشو آورده خنده دار بود، صنم سینی چایی رو روی میز گذاشت کمر راست کرد و بهم گفت: من امروز کلاس دارم تا ساعتای چهار غروب نمیام کاری باهام نداری؟ نه ممنون زنگ میزنم بهت. باشه. رو کر د سمت عمو و سایت همسریابی طوبی خاتون اصفهان با اجازه. عمو لبخندی زد و گفت: برسونمت عمو ممنونم عمو جون ماشین هست. دستی تکون داد و شالش رو درست کرد و کتونی از جاکفشی برداشت و از در خونه خارج شد. عمو چاییش رو مزه کرد. زیر چشمی نگاهی به سایت همسریابی طوبی خاتون انداختم، تیشرت آستین بلند مشکی و جلیقه گرم طوسی تیره و شلوار لی تیره. ..

عمو سرفه مصلحتی کرد، پکر شدم و سریع نگاهش کردم آروم گفت: ببخشید عمو از خواب بیدارت کردیم. خجالت زده سر به زیر انداختم: نه شما ببخشید من دیشب دیر وقت خوابیدم اینطور شد که بد خواب شدم و دیر بیدار شدم. لبخند عمو عمیق تر شد. ریش های سفید توی صورتش بیشتر از ریش های سیاه خودنمایی میکرد... لب باز کرد: دیشب موضوع رو فهمیدی عمو؟

نگاه دلخوری به سایت همسریابی طوبی خاتون اصفهان که حالا زل زده بود بهم انداختم

نگاه دلخوری به سایت همسریابی طوبی خاتون اصفهان که حالا زل زده بود بهم انداختم و گفتم: بله، لزومی نداشت بدونم اما مجبور بودن که توضیح بدن. سایت ازدواج و دوست یابی خیلی نا محسوس گوشه لبش چین خورد و به نگاه خیره اش ادامه داد. عمو گفت: عزیز دل عمو درکمون کن بهترین و بزرگترین سایت همسر یابی به اندازه کافی تحت فشار هست با شغل مرموزش تو بیشتر تحت فشارش نزار. دست خودم نبود بغض وحشت ناکی بیخ گلوم چسبیده بودم و قصد داشت کمر آبروم رو بشکنه و من بیزار بودم از بی آبرویی جلوی سایت همسریابی طوبی خاتون: عمو، عموی خوب من شما بهم گفتی پدر منی هر کجا که کم بیارم پدر منی نه بهترین و بزرگترین سایت همسر یابی، حالا دخترت کم اورده کمکش کن، باورتون میشه من حالا باید بفهمم همسرم ؟

همون همسره کاغذی اصلا هر چی... میدونستید من دوسه تا خواستگار داشتم وقتی بابا زنده بود بی این که بهم بگه ردشون کرده بود. من خوشم نمیاد یا بهتر بگم از شغل پر خطر بیزارم میترسم. درست من و سایت همسریابی طوبی خاتون اصفهان قرار نیست یک عمر باهم باشیم قرار رادفر بزرگ سه سال و یه نوه. بعد خودمون میدونیم که ادامه بدیم یا ندیم.

من و سایت ازدواج و دوست یابی نمیتونیم

من و سایت ازدواج و دوست یابی نمیتونیم عمو یعنی من نمیتونم سه سال کنار کسی باشم که از شغلش برای خودم دیو ساختم. سایت همسریابی طوبی خاتون اینبار وارد بحث شد صورتش سرخ بود و چشماش نا اروم زمزمه وار گفت: ببین دختر من اصلا شغلم پر خطر نیست برای این که اصلا کاری نمیکنم من با باند سرو کار دارم یه مدت نفوذ و بعد از هم پاشی اون باند. نخواه واسه یه حس و یه سبک سلیقه که خوشت نمیاد اون ارث که حق همه اس از جمله خودت حتی پدرم؛ ازتون گرفته بشه. گوشه لبم رو محکم گاز گرفتم و ول کردم: حق با کیه این وسط؟ اصلا اقا بزرگ تو چه فکری کرد که بعد از سالها یاد دختر محمد کرد؟ فقط برای نوه؟ محمد بابای من بابا میخواست خونواده میخواست ما ارث نمیخوایم ما خونواده میخوایم.

رو کردم سمت عمو حالا دیگه اشکام رسوام کرده بود واقعا برای شغلش این همه داغ کردم؟ یا تازه فهمیدم چه بلایی سر آینده ام اوردم! عمو بلند شد و کنارم روی مبل نشست و من در حالی که اشک میریختم خودم رو تو بغلش انداختم و برای لحظه ای بوی پدر اومد... آهسته گفت: آروم باش دخترم اصلا هرچی تو بگی هرچی تو بخوای. یکم که گذشت از بغل عمو خارج شدم و دستی به چشمام و صورتم کشیدم. نگاهش روم زوم بود زمزمه سر دادم: چرا لازم بود بدونم؟ چشمی چرخوند و گفت: پنجاه پنجاه است شاید یه ماموریت طولانی برم اگر مشکلی نداری باهام بیای؟ رنگم پرید و گفتم: بیام تو یه مشت ؟

عمو: عزیزم سایت همسریابی طوبی خاتون اصفهان نفوذیه و تنها اون بانده تو فقط آخر سر چند تا باهم میبنی. خندم گرفته بود لحن عمو خنده دار بود. سایت همسریابی طوبی خاتون ادامه داد: اونجا باشی حرف و حدیث پشتمون کمتره. منم معلوم نیست کی برگردم شاید یک سال شاید یک هفته. پلک محکمی زدم و باز صدایی که حالا کمی خش دار شده بود: ساغر تو تصمیم میگیری! پس الکی خودت رو تنبیه نکن. سرزنش نکن. دوست نداشتی نیا با من...این دیگه میل خودته. عمو دستی روی دستم کشید و گفت: من باید برم شرکت کاری با من نداری عمو؟ نگاهی به سایت ازدواج و دوست یابی کردم جوری نشسته بود که قصد رفتن نداشت انگار. رو کردم سمت عمو: زحمت کشیدید. ممنونم.

مطالب مشابه