
با وارد شدن خاله سمیه و همسریابی موقت هلو holoo و یک مردی که شوهر خاله سمیه بود، صاف ایستاد. اتفاقات پنجسال پیش جلوی چشمش آمد بیتوجه به سايت همسريابي موقت هلو که نگرانش بود گفت: اونقدرها هم که فکر میکنی خوب نیستم. پس دیگه ناجی به حساب نمیام! جرعه ای دیگر از آب خورد. همسریابی موقت هلو لبخند کمرنگی زد و گفت: دیگه این حرف رو نزن! تو بدترین آدم روی کره ی زمین هم باشی، اون زمان بهم کمک کردی! بیحال به جلو نگاه کرد. از خودش پرسید تاوان چی را پس داد؟
مگر همیشه غلام حلقه به گوش پدربزرگش نبود؟ خوبه لااقل برای تو آدم خوبهام! سايت همسريابي موقت هلو با دلسوزی همیشگیاش وارد آشپزخانه شد و رو به همسریابی موقت هلو holoo گفت: خوبی پسرم؟! چندساعت نبودم نگاه چیکار میکنی با خودت؟! حرفهایی که پشت تلفن به دخترعمویش زده بود، مدام در سر همسریابی موقت هلو میچرخید. سوالات زیادی در ذهنش آمد. قضیه ی خانوادگی بود که او را به این حال و روز انداخته؟! دست کاری ماشین کار پدربزرگش بوده؟ مگر خانوادهاش نیستند؟!
علاوه بر سوال های خودش زندگی همسریابی موقت هلو holoo هم سوال شده بود. برای اینکه خودش را جمع و جور کند به رفیق قدیمیاش نیاز داشت. با وجود آنکه پر حرفی می کرد. ببخشید خاله جون... میشه شما برین همسریابی موقت هلو رباط رو راهی کنین؟! همسریابی موقت هلو رباط و همان مرد که به هردوی آنها خیره شده بودند، نگاهی به همسریابی موقت هلو انداختند.
مگه همسریابی موقت هلو پنل کاربری با من نمیاد؟!
همسریابی موقت هلو رباط گفت: مگه همسریابی موقت هلو پنل کاربری با من نمیاد؟! سایت همسریابی هلو موقت را به کابینت تکیه داد و گفت: نیما ببینه همسریابی موقت هلو پنل کاربری با یک پسرغریبه اومده دمار از روزگارت در میاره! پیامهای کاربران همسریابی موقت هلو میرسونمش هم باید ازش معذرتخواهی کنم هم لااقل میدونه من غریبه نیستم.
بهانه ی سایت همسریابی موقت هلو را آورد؛ اما هیچ کس از درون او خبر نداشت. داشت؟ همسریابی موقت هلو اخم هایش درهم شد. لازم نکرده! بلندشو برو لباسات رو عوض کن! من با همسریابی موقت هلو رباط میرم. سایت همسریابی موقت هلو به من اعتماد داره. معذرتخواهی هم نمیخواد بکنی. اتفاق برای همه میوفته. سایت همسریابی هلو موقت را برگرداند.
سر و گردنش درد میکرد. لبش را از درد گاز گرفت. وقتی میگم خودم میرسونمت یعنی پیامهای کاربران همسریابی موقت هلو میرسونمت! خاله سمیه نگاهی به همسریابی موقت هلو پنل کاربری انداخت.
بدون نگاه کردن به همسریابی موقت هلو holoo
همسریابی موقت هلو پنل کاربری کیفش را روی شونهاش مرتب کرد و بدون نگاه کردن به همسریابی موقت هلو holoo گفت: حالت خوب نیست. ماشین نداری با چی میخوای برسونیم؟! هنوز تو چشم سایت همسریابی موقت هلو نباشی بهتره! اگه بنا به اونه فکر اینکه بدونه من دو روز تو یکخونه با مردغریبه بودم خونت رو میریزه!