من همیشه گفتم خوش به حال شوهرش و من باز هم بلند خندیدم و سایت همسریابی همسان با اخم نگاهم کرد و شاکی گفت: آره بخند، می بینیش سایت همسریابی سامانه ملی همسان گزینی؟و بعد رو به من گفت: شوهر کردن تو سرت بخوره تو حتی یکی رو نداری باهاش وقت بگذرونی سایت همسریابی دو همسان خنده اش را خورد و من به سایت همسریابی دو همسان گفتم: آخه من وقتم کجا بود که با یکی بگذرونم؟ سایت همسریابی همسان من از وقت ی یادم میاد تو اهل اینجور حرفا نبودی خندیدم و گفتم: باشه حاال هفته دیگه رفتم فروشگاه یه بسته می خرم زهرمار جدی ام مثال اون مدیر داخلی رستورانت چش بود؟خوش تیپ، آدم حساب ی، همین که فهمیدی دوست داره بیچاره رو اخراج کردی سایت همسریابی همسان گزینی اون بچه پررو رو میگی ؟ نفسم را بیرون دادم و گفتم: من دارم با شما وقت می گذرونم زندگی میکنم به وقتش تفریحم میرم نیازی به آقا باال سر ندارم چشمانش را درشت کرد و گفت: یعنی من که ازدواج کردم سایت همسریابی همسان گزینی تبیان آقا بالا سرم شده؟
سایت همسریابی سامانه ملی همسان گزینی نشسته بود
سایت همسریابی سامانه ملی همسان گزینی نشسته بود و در سکوت به حرفهای ما گوش می داد و هیچ نمی گفت و من هم که ازحرفهای سایت همسریابی همسان کلافه شده بودم بلند شدم و به آشپز خانه رفتم و سایت همسریابی همسان گزینی هم به دنبالم روان شد در قابلمه خورش را برداشت و گفت: دستت درد نکنه چه کردی بعد مرا که تا کمر توی یخچال خم شده بودم را کنار کشید، توی چشمانم دقیق شد و من هم به آرایش زیبای چشمانش نگاه کردم و او گفت: بهم بگو خبر یه ؟ چه خبر ی ؟ این لکه ها جر یانش چیه؟
سایت همسریابی دو همسان تو رو به اینقدر گیر نده
سایت همسریابی دو همسان تو رو به اینقدر گیر نده به خاطر کارای رستوران یکم عصبی شدم همین ظرف میوه را برداشتم و به سالن برگشتم، کنار زانیار نشستم و گفتم: این سمج خانومو چطور تحمل می کنی ؟ خندید به طرفم چرخید، دستش را پشت سرم روی پشت ی مبل انداخت و گفت: حاال خودمونیم بی حساب میگه ؟ چشمانم را در حدقه چرخ دادم و گفتم: سایت همسریابی سامانه ملی همسان گزینی تو هم؟
مگه من چند سالمه ؟ رو دستتون موندم مگه ؟ لبانش را گاز گرفت و با انگشت اشاره اش به پیشانی ام زد دیگه نگی این حرفو سرم را زیر انداختم و همراه با لبخند تلخی گفتم: خیالتون راحت مشترک مورد نظر که پیدا شه بهش نه نمی گم لبخند زد و من گفتم: خب حاال شما کی راه ی هستین ؟ فردا شب با پرواز میرین ؟ جواب زانیار با صدای جیغ سایت همسریابی همسان گزینی قطع شد و من چشمانم را روی هم فشردم و به سایت همسریابی همسان گزینی تبیان که نگران نیم خیز شده بود گفتم: شیرینی ها رو دیده! با حیرت گفت: شیرینی؟
خندیدم آره شیرینی پختم براتون چند لحظه طول کشید تا قضیه را هضم کند و بعد بلند وبه قهقهه خندید ساعت از یک شب هم گذشته بود زانیار و سایت همسریابی همسان را به فرودگاه رسانده بودم و حاال جلوی در خانه ام ایستاده بودم و توی داشبرد دنبال ان ریموت وامانده می گشتم، ریموت را که یافتم در را زدم و ماشین را به حیاط راندم، خاموش کردم و از آ ینه جلو نگاه کردم تا درب حیاط بسته شده باشد برای لحظه ای نفسم در سینه حبس شد. .. هیبت مردی را در آستانه درب حیاط دیدم، دستم رفت سمت کیفم و اسپر ی فلفلی که در آن بود مرد قدمی جلو گذاشت و صورتش توی نور حیاط اندک ی روشن شد دستانم ب ی حس ماند و قلبم به تالطم افتاد. ..اون قامت یک متر و نود به هیچ کس شبیه رهان نبود