
دنبال یکی از گردنبندام میگشتم که ناخودآگاه چشمم به گردنبندی که احسان از شمال واسم گرفت افتاد برش داشتم و دستمو روش کشیدم ؛ یادم نمیره اولین باری که دیدمش چقدر ذوق کردم و یک دل نه صد دل عاشقش شدم لبخند محوی زدم و سایت همسریابی آغازی نو گردنم انداختمش...
اون شب، بعد از اون اتفافا از سر حرص درش آورده بودم اما حال که سایت همسریابی آغازی نو دلم هیچی بجز دلتنگی و حس خواستن نبود دیگه به هیچ وجه حاضر نبودم از خودم جداش کنم... جلوی کمد لباسام ایستادم و بعد از کلی فکر کردن بالخره یه پالتوی صورتی نسبتا کوتاه برداشتم، شال مشکیمو سرم کردم .
سایت همسریابی آغازی نو صفحه اصلی آینه به خودم خیره شدم.
سایت همسریابی آغازی نو صفحه اصلی آینه به خودم خیره شدم... چراشو نمیدونم اما امشب واسم خیلی مهم بود ناخونای بلندمو بعد از کلی وقت لک صورتی زدم و دوباره ورود به سایت همسریابی آغازی نو آینه به خودم خیره شدم که صدای سایت همسر یابی آغازی نو شنیدم سایت همسریابی آغازی نو دنیز، دیر شدا منم که مطمئن بودم اگه تا چند دقیقه ی دیگه ورود به سایت همسریابی آغازی نو اتاق بمونم بس که به آینه نگاه میکنم دیوونه میشم کفشای پاشنه بلند صورتیمو از توی کمد برداشتم و گوشیمو سایت همسریابی آغازی نو صفحه اصلی کیفم که با کفشام ست بود گذاشتم و سمت سایت همسر یابی آغازی نو رفتم... سایت همسریابی آغازی نو ماشینشو ورود به سایت همسریابی آغازی نو پارکینگ خونشون پارک کرد و خاموشش کرد ماشینش سایت همسریابی آغازی نو صفحه اصلی پارکینگ نبود، اینجا نبود؟ اما ماشی ِن بغلیش ؛ خبر از بودن کسی میداد...
استرس امونمو بریده بود ؛ دستام از سرما که نه از استرس منجمد شده بودن سایت همسر یابی آغازی نو که پیاده شد، نفس عمیقی کشیدم و پیاده شدم... کنارش ایستادم و همراهش سمت در ورودی راه افتادم...
خاله دم در ایستاده بود، مشغول سلام و احوالپرسی شدیم و داخل شدیم.. هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بودم که واسه چند لحظه قلبم با دیدن کسی که جلوم ایستاده بود ایستاد لبخند ملیحی زد ؛ خیلی وقت بود که ندیده بودمش... دستشو سمتم گرفت و با لحن لوند همیشگیش گفت: هلیا سلام آب دهنمو به زور قورت دادم و دستمو که عین یه تیکه چوب خشک شده بود.
با سایت جدید همسریابی آغازی نو که از ته چاه درمیومد گفتم: سلام
سمتش گرفتم و با سایت جدید همسریابی آغازی نو که از ته چاه درمیومد گفتم: سلام.. سایت همسر یابی آغازی نو سمتمون اومد ؛ هلیا با دیدنش سمتش رفت... سمت کاناپه رفتم، همین ضدحال تا یه ماه دیگه واسم کافی بود هلیا کسی بود که همیشه رقیبم میدونستمش کسی که هرچند احسان بهش توجهی نداشت، اما بخاطر توجه زیادش به احسان هیچوقت نسبت بهش حس خوبی نداشتم خونش سايت همسر یابی آغازي نو بود، تنها زندگی میکرد و بخاطر کارش هیچ جوره اینجا بودنش اونم تنها تو کتم نمیرفت
به یه نقطه ی نامعلوم خیره شده بودم که آرام کنارم نشست و با لحن نگرانی گفت: آرام چطوری، چته پس چرا همچینی؟
لبمو زیر دندونم کشیدم و با لحن گرفته ای گفتم: مرسی بهم نزدیکتر شد و آروم گفت: آرام مرسی واسه غریبه هاس، نکنه... حرفشو خورد، بهش زل زدم، ازش دلخور بودم... نگفته بودی هلیا اینجاست نفسشو با سایت جدید همسریابی آغازی نو بیرون فوت کرد و سرشو تکون داد... آرام ببخشید خب، نمیخواستم ناراحتت کنم.