
نه جلو می اومد و نه عقب نشینی میکرد... کتاب رما ِن جلوی رومو بستم و نفس عمیقی کشیدم ؛ نویسندش از دوستای قدیمیم بود... به ساعت نگاهی انداختم ؛ شیش عصر بود و سایت همسریابی اغازی نو خونه نبود ؛ میدونستم که تا دیروقت سر کاره... کتابو توی کتابخونه ی کوچیک گوشه ی اتاقم گذاشتم و پله ها رو دو تا دو تا طی کردم... روی کاناپه لم دادم و بی حوصله کانال رو پشت سر هم عوض کردم ؛ هیچ چیز جالبی بینشون نبود درگیر تصاویر متوالی بودم که روی صفحه ی بزرگ تلویزیون نقش می بستن که صدای وارد شدن ماشینی به حیاط توجهمو جلب کرد کسی جز سايت همسريابي آغازي نو نمیتونست باشه و همین موضوعو جالب ترش میکرد ؛ چون ورود به سایت همسریابی آغازی نو قبل رفتنش بهم گفته بود که تا آخر شب بیمارستانه...
سایت همسر یابی اغازی نو پرده ی پذیرایی رفتم و آروم کنارش زدم
سایت همسر یابی اغازی نو پرده ی پذیرایی رفتم و آروم کنارش زدم... سایت جدید همسریابی آغازی نو از ماشین پیاده شد و سایت همسر یابی اغازی نو در ورودی راه افتاد... شونه هامو بالا انداختم و سایت همسریابی اغازی نو در رفتم... درو که باز کرد جلوش ایستادم ؛ با دیدنم لبخند زد، متقابلا لبخند زدم و زیر لب سلامی گفتم جوابمو داد و همونطور که سایت همسر یابی اغازی نو اتاقش میرفت گفت: سايت همسريابي آغازي نو چطوری؟ناهار خوردی که؟ کاریش نمیشد کرد، همیشه نگران بود سرمو تکون دادم... بله، خوردم، زود اومدی به پشت کاناپه تکیه زدم، از توی اتاقش با صدای بلندی گفت: سایت جدید همسریابی آغازی نو میخوای برگردم؟ تا خواستم چیزی بگم از اتاق بیرون اومد و آروم گفت: ورود به سایت همسریابی آغازی نو الهام واسه شام دعوتمون کرده با شنیدن حرفش رفتم تو فکر، قرار بود بعد این مدت نسبتا طولنی ببینمش؟ خوشحال بودم یا ناراحت؟ قرار بود چه رفتاری ازش ببینم؟ غرق سوالی توی ذهنم بودم که صدای مامانو شنیدم که جلوم ایستاده بود سایت همسریابی آغازی نو چت شد تو ؟ سرمو تکون دادم و آروم گفتم: هیچی نگاه گنگی بهم انداخت و سایت همسریابی اغازی نو آشپزخونه رفت... کاناپه رو دور زدم و روش نشستم... چند دقیقه بعد سایت همسریابی آغازی نو با دو فنجون قهوه برگشت و کنارم نشست... فنجونو جلوم گذاشت و گفت: ورود به سایت همسریابی آغازی نو قهوتو بخور برو آماده شو، نمیخوام دیر برسیم نگاه خیرمو بهش دوختم و چیزی که توی دلم بودو به زبون آوردم...
کی بهتر از سایت جدید همسریابی آغازی نو واسه حرفای دلم؟
کی بهتر از سایت جدید همسریابی آغازی نو واسه حرفای دلم؟ بنظرت بعد این مدت چجوری باهام رفتار میکنه؟ فنجونشو روی عسلی گذاشت، نزدیکم شد و لب زد: سايت همسريابي آغازي نو چجوری رفتار کنه قربونت بشم، مثل همیشه مگه کار اشتباهی کردی که نگرانی؟ آهی کشیدم، این که دیگه حتی بهم زنگم نمیزد، این جدید بود، میترسیدم از رفتارای جدید دیگه ای که قراره باهام بکنه نمیدونم لبخند زد و گفت: سایت همسریابی اغازی نو نگران نباش، برو آماده شو شونه هامو بال انداختم ؛ استرسم اجازه نمیداد چیزی بخورم سایت همسر یابی اغازی نو اتاقم رفتم و درو بستم و روی تختم نشستم و از روی عادت بخاطر استرس پوست لبمو میجویدم... نمیدونستم قراره چی بشه ؛ اصلا نمیدونستم چرا توی این شرایط خاله سایت همسریابی آغازی نو صفحه اصلی مهمونی راه انداخته نفس عمیقی کشیدم و جلوی آینه ایستادم ؛ یکم آرایش کردم و موهامو دور کمرم مدل دادم... یه پیرهن مشکی پوشیدم که آستیناش کوتاه و پف بود و روی کمرش یه پاپیون داشت..