
تو و آنتونی کی از این سیگار لعنتی دست برمی دارید؟ رادوین پشت شانه ی ثبت نام در سایت همسریابی هلو زد. برو زلزله به این چی کار داری، دیر شد محمد رسید. انتظارش طولانی نشد که محمد را از دور دید، خوشحال به سمتش رفت و برادرانه در آغوشش کشید. در نبود شلوغ ترین سایت همسریابی هلو محمد واقعا همراه خوبی بود. محمد تا چشمش به سایت شیدایی افتاد به فارسی رو به رادوین گفت: رادوین با صدای بلند خندید
نرسیده دختر خارجی تور کردی، دهنت سرویس دهن سرویس اون عمه محترمته... آنجال دختر دوست بابامه. ثبت نام در سایت همسریابی هلو کنجکاو نگاهشان می کرد و دست آخر طالقت نیاورد، چینی به بینی اش داد و پرسید. چی می گید؟ من نفهمیدم دارید درباره من حرف می زنید؟ رادوین بینی پنل کاربری سایت همسریابی هلو را بین دو انگشتش فشار داد. از دست تو، یک دقیقه طاقتت نمی آد؟
داشتم می گفتم خیلی دختر خوبی هستی. محمد با خنده به ثبت نام در سایت همسریابی هلو دست داد و چمدانش را به دست رادوین سپرد و راه افتاد. رادوین پس گردنی محکمى نثار محمد کرد. مگه من نوکر باباتم پدرسوخته، چمدونت رو انداختی گردنم؟ محمد گردنش را ماساژ داد و فحشی زیر لب به رادوین داد. قیافت که به نوکرا می خوره، بیارش چیزی ازت کم نمی شه. باخنده چمدان را دنبال خودش کشید تاسوار ماشین بشوند. پنل کاربری سایت همسریابی هلو وسط اتاقش نشسته بود، سعی داشت همه چیز را به خاطر بیاورد. اما هرچه بیشتر پنل کاربری سایت همسریابی هلو صحبت می کرد کمتر نتیجه می گرفت. انگار کسی با پاک کن هرچه در ذهنش نوشته بود را پاک کرده بود.
حس خوبی به سایت شیدایی باشد
هرچه فکرمی کرد نمی توانست حس خوبی به سایت شیدایی باشد. خودش هم نمی دانست چرا اما حرفایش برایش قابل درک نبود. احساس می کرد در نگاه شلوغ ترین سایت همسریابی هلو هیچ عشقی نبود.
امروز باند صورتش را باز می کرد، دکترقول داده بود همه چیز مثل روز اول شود. روی تخت دکتر منتظر باز کردن باندها بود. آرام آرام باندهایش را بازکرد و با لبخند به دختر نگاه کرد. عالی شده، شلوغ ترین سایت همسریابی هلو صورتت بدجور آسیب دیده بود خیلی سخت بود اما درست مثل روز اولش شده. تنها فرقت با قبل دماغته اون یکمی تغییر کرده چون شکسته بود. بعد از جا انداختن عمل زیبایی م داشت. آینه ی کوچکی را در دست آنلی قرار داد.
اینم پنل کاربری سایت همسریابی هلو ببین چه طور شدی
اینم پنل کاربری سایت همسریابی هلو ببین چه طور شدی. خودش را در آینه دستی نگاه کرد. نمی شناخت چهره ی مقابلش را، اما همان عکسی که خواهرش نشانش داده بود شکل همان بود. زیر لب زمزمه کرد. درست شبیه عکسایی که ثبت نام در سایت همسریابی هلو نشونم داده. دکتر پدرانه لبخندی زد. شلوغ ترین سایت همسریابی هلو فقط یکم زخم داره که چند تا پماد می نویسم، مرتب بزن درست می شه. گچ پای سایت شیدایی هم باز شد، اما هنوز می لنگید دکتر گفته بود چند سانتی پایش کوتاه شده و تا آخر عمر این لنگیدن را باید تحمل می کرد دست در دست سپهر از بیمارستان بیرون آمدند، در راه برگشت از بیمارستان از مقابل دارو خانه ای رد شدن، در ناخودآگاه ذهنش چیزی گذشت اما هرچه بیشتر تلاش کرد نتوانست.