![شيدايي همسر يابي با تصویر شيدايي همسر يابي با تصویر](posts/2022/02/17/3fdtwmjnaqej1o2cy9gluz76k8hqohbiscpnz5fd.jpg)
شيدايي همسر يابي ماشین و پارک کرد، سریع از ماشین پیاده شدیم و زنگ خونشون و زدیم و چند ثانیه گذشت که در باز شد. با كانال همسريابي شيدايي سریع رفتیم داخل خونه مامان همسريابي شيدايي ازدواج دايم سلام کرد که با خوشرویی جواب دادیم. همسريابي موقت شيدايي رو به مامان متین گفت: خاله، متین کجاست؟ توی اتاقشه همسريابي موقت شيدايي خواست بره که آستینش و گرفتم و رو به مامان متین گفتم: راستی شنیدم مهمون دارید مزاحم که نیستیم ؟ نگاهی به شيدايي همسر يابي کردم که یعنی صبر کن کار دارم. فکر کنم منظورم و گرفت چون پوفی کشید و مثل آدم وایساد مامان متین با خنده گفت: نه عزیزم مزاحمتی؟ بیاید تا آشناتون کنم با مامان متین رفتیم سمت پذیرایی که رو کرد به یه زن و گفت: زنداداشم و دخترش تارا جون با خنده ی روزکی سلامی کردیم که دیدم تارا داره با موهاش ور میره و زل زده به كانال همسريابي شيدايي بزار بزنم چشماش و در بیارم دخترهی هیز.
با حرص رو به شيدايي همسريابي گفتم: عزیزم تو برو پیش متین منم الان میام
با حرص رو به شيدايي همسريابي گفتم: عزیزم تو برو پیش متین منم الان میام شيدايي همسر يابي با تعجب نگاهم کرد که نگاهش کردم. باشهای گفت و رفت سمت اتاق شيدايي همسر همسريابي. رو به اون دخترهی چندش کثافت الدنگ بوق بوق گفتم: تاراجان میشه یه لحظه بیای؟ به بدنش قری داد و بلند شد. کشوندمش سمت در اتاق متین که گفت: کاری داری؟ انگار طلبکار بود لبخند زورکی زدم و گفتم: معلومه عزیزم یهو یقش و گرفتم و در اتاق شیدایی همسر یابی موقت و وا کردم و بردمش توی اتاق که جیغ خفیفی کشید. در اتاق و بستم و چسبوندمش قد دیوار و گفتم: ببین خانوم خوشگله، من اعصاب درست و حسابی ندارم، خب؟ میزنم هرچی پول دادی واسهی ژل زدن به خودت بره باد هوا حالا هم زنگ میزنی به نیکا و میگی زرت و پرت گفتم گفتی گفتی، نگفتی فاتحهی خودت و بخون ولش کردم و دو قدم رفتم عقب و نگاهی به قیافهی مات شيدايي همسريابي و شيدايي همسر همسريابي که بین من و این دخترهی چندش میچرخید نگاهی کردم رو بهشون اشاره کردم چیه که گفتن هیچی تارا تابی به موهاش داد و گفت: به متینم گفتم، من نمیگم اصلا اگه خودش جرعت داره زنگ بزنه بهش بگه به من چه؟ من فقط عشقم و میخواستم برگشتم با حرص سمت متین گفتم: حالا نگاه کن دیگه اونقدرا خر نبودم که نفهمم داره به شيدايي همسريابي نگاه میکنه.
اخه همسريابي موقت شيدايي یهو نگاهش چرخید
اخه همسريابي موقت شيدايي یهو نگاهش چرخید سمت تارا و اخمی کرد و بعد نگاهش و دوخت به من نگاهم و رو به تارا کردم و گفتم: از اتاق گمشو برو بیرون یهو از این حرف یهویی من موند و گفت: چی؟ رفتم سمتش که میرفت عقب در و باز کردم و گفتم: برو از اتاق بیرون چهار کلمس رفتی رفتی، نرفتی پرتت میکنم شک نکن بعدش هلش دادم و در اتاق و بستم و وایسادم پشت در و گفتم: من آخر خودم و از دست همهی شما میکشم حالا تماشا کنید رفتم و نشستم روی تخت و گفتم: میخواید چیکار کنید حالا؟ من نیکارو میشناسم تا حرف اصلی و از زبون این گورخر نشنوه هیچی و باور نمیکنه آخه الان توی این هیر و ویری وقت این اتفاق بود؟ همسريابي شيدايي ازدواج دايم با تعجب گفت: کدوم هیر و ویری؟ پوفی کشیدم و نگاهم و چرخوندم سمت شيدايي همسر يابي و گفتم: خودت بهش بگو. من میرم به نیکا زنگ میزنم داشتم توی گالری عکسارو نگاه میکردم که یهو یه شمارهی ناشناسی زنگ زد با تعجب جواب دادم و الویی گفتم که صدای یه دختر آشنا پیچید توی گوشم ترلان تویی؟ اخمی کردم و گفتم: بله خودم هستم