![شیدایی صیغه شیدایی صیغه](posts/2021/05/19/h6byhmr3ootispnwx9zneaqlyd4qjl2t07i1fwda.jpg)
هادی، فران خانوم مادر ایهان اجازه خواستن برای خواستگاری پس فردا بیان خونمون.
به آقا هاشم و خواهرتم بگم بیان. پدرم روی قیافه صیغه یابی شیدایی مکث کرد؛ و سپس گفت: آره یه زنگ بزن اونها هم باشن. شیدایی و صیغه نفس راحتی کشید؛ و بیشتر در مبل فرورفت. پدرم که قصد اذیت کردن شیدایی و صیغه رو داشت، گفت: ولی خانوم، ما بهشون جواب رو شش ماه بعد میدیم ها. چشم های رویا، به آنی گرد شد؛ و گفت: شش ماه؟!
پدرم لبخند مرموزی زد؛ و گفت: بله کبک خروس خوان من!
رویا لبخند خجولی زد، و گفت: بابایی. و مادرم اینبار با خوشحالی گفت: من برم به زیبا یه زنگ بزنم. و از کنار ما باز بلند شد. وقتی رویا دید پدرم جوابش را نمیدهد، دوباره گفت: بابایی جونم. پدرم با لبخند گفت: پاشو من رو ببر تو پارک یه هوایی عوض کنم. مردم از بس تو خونه نشستم.
رویا با عجله بلند شد و چشم کشداری نثار پدرم کرد؛ و با عجله به سمت اتاقش رفت، که حاضر شود. پنج دقیقه بعد، با مانتوی بارانی و شال قرمز سه متری که به سر کرده بود، برگشت؛ بعد انداختن شالی هم دور گردن بابام، گفت: خوب دیگه، بریم. مامانم با دیدن شیدایی صیغه تلگرام و بابام گفت: کجا به سالمتی؟ و پدرم اینب خب آقا هادی، میگفتی خودم میبردمت دیگه؛ مگه من مردم؟ شیدایی صیغه تلگرام با شیطنت لپ مامانم رو کشید که صدای مامانم دراومد؛ و با حرص رو به شیدایی صیغه تلگرام توپید: دختر این چه کاریه؟ سایت همسریابی شیدایی صیغه با خنده گفت: مریم بانو حسود میشود. دیری دی.. دین! مامانم نه خیری گفت؛ و روبه سایت همسریابی شیدایی صیغه ادامه داد: مگه من بچم دختر خوب
و با لبخند اضافه کرد: برین که خوش بگذره بهتون. من هم شام شوید پلو واستون میپزم.
سپس روبه سایت همسریابی شیدایی صیغه گفت: بریم باباجان
پدرم با عشق مادرم رو نگاه کرد، و گفت: دستت درد نکنه مریم خانم. و سپس روبه سایت همسریابی شیدایی صیغه گفت: بریم باباجان. همسریابی شیدایی شیدایی صیغه از ویلچر پدرم گرفت، و حرکتش داد؛ و سپس از خونه خارج شدن. مامانم بعد رفتن آنها به آشپزخانه رفت؛ و من هم روی مبل همانطور که نشسته بودم موبایل برداشتم؛ و شماره شیدایی صیغه موقت رو گرفتم.
با اولین بوق شیدایی صیغه موقت جواب داد.
سالم خانومم! ناخودآگاه لبخندی روی صورتم نشست؛
و من هم گفتم: سالم شیدایی صیغه موقت، خوبی؟ خوبم تو چطوری؟
و بعد چند تا سرفه کرد. چی شده شیدایی صیغه یاب؟ سرما خوردی؟
و شیدایی صیغه یاب که انگار گلویش میسوخت؛ گفت: آره خانومم. این امیر دیوانه، داره آب یخ درمانیم میکنه؛ برده من رو انداخته تو دریا، االن هم یکم گلوم میسوزه. چه دکتر بیمار لحظه ای. شیدایی صیغه یاب تک خندهای کرد، و گفت: چه خبرا؟ خبر که سالمتی ولی باید بگم پس فردا خواستگاری همسریابی شیدایی شیدایی صیغه ست. آخرش آیهان کار خودش رو کرد؟ پسره دیوانه! وا همسریابی شیدایی شیدایی صیغه مگه چشه؟ بلند خندید و گفت: چش نیست آدم رو درسته قورت میده. من هم مثل شیدایی صیغه خندیدم؛ و گفتم: همه هم که مثل من اشکشون دم مشکشون نیست که. زن باید بگی پخ؛ بترسه نه که داد هم بزنی، اصال انگار نه انگار. آهان پس فکر میکنی فردا آیهان پخ بگه؛ صیغه یابی شیدایی نمیترسه؟! شیدایی صیغه با صدایی که یکم گرفته تر شده بود نسبت به اول، گفت: صیغه یابی شیدایی پخ نکنه و داداش من رو نترسونه؛ دیگه چیزی نمیخوایم ما! با صدا خندیدم و گفتم: نه بابا، دیگه اونجوری ام نیست. و بعد حرف رو عوض کردم: شیدایی صیغه، اوضاع چطوره داروهات رو میخوری؟ آره خانومم. کامل میخورم؛ ولی چند روزیه باز این سردرد سراغم اومده؛ اون اذیتم میکنه به جز اون که همه چی خوب بوده. . و بعد شیدایی صیغه پرسید: شادی چکابت کرده؟ آره، همین امروز اینجا بود؛ خیلی ماهه. جلو خودش نگی ها؛ جو میگیرتش! و بعد خندید. چند سرفه ی دیگه کرد؛ و سپس گفت: حوری من برم یکم بخوابم، بعدا حرف میزنیم باهم. خب؟ باشه، کاری نداری؟ نه، .