ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل پریزاد
پریزاد
29 ساله از شیراز
تصویر پروفایل پگاه
پگاه
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیما
شیما
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مریم
مریم
103 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل حریر
حریر
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل کاوه
کاوه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل باران
باران
21 ساله از اسلامشهر
تصویر پروفایل دنیا
دنیا
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر
امیر
34 ساله از ری
تصویر پروفایل احسان
احسان
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل شهنام
شهنام
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل شاهرخ
شاهرخ
41 ساله از تهران

صیغه در ارومیه چقدر است؟

نگاهی دلخور سمت محل صیغه در ارومیه انداختم، متوجه شد اما چیزی نگفت. عمو به سمتم آمد و کوتاه بغلم کرد خوبی؟ جوابش را ندادم، فقط آرام گفتم: خوش اومدی.

صیغه در ارومیه چقدر است؟ - صیغه در ارومیه


صیغه یابی در ارومیه

با صیغه ساعتی در ارومیه تماس گرفتم

برو بالا یاس منم شب برمیگردم. لبخندی به صیغه در ارومیه زدم و بعد از برداشتن کیسهها از ماشین پیاده شدم، رفته بودیم بخیه سرم را برداریم و از آنجا هم به اسرار صیغه در ارومیه رفتیم خرید. وارد مجتمع شدم و با آسانسور رفتم بالا، ساعت هفت بعد از ظهر بود و خانه سوت و کور. خرید ها را داخل اتاقم قرار دادم و بعد از تعویض لباسهایم برگشتم تو پذیرایی، از سر بیکاری با فرانک تماس گرفتم اما جواب نداد، با صیغه ساعتی در ارومیه تماس گرفتم و کمی باهاش صحبت کردم.

سریع رفتم داخل صیغه ساعتی در ارومیه

تازه تماس را قطع کرده بودم که صدای زنگ در آمد، بلند شدم و به سمت در رفتم، از چشمی در نگاهی کردم، یک پسر جوان که نمیشناختمش. سریع رفتم داخل صیغه ساعتی در ارومیه و بعد از سر کردن شالم دوباره رفتم سمت در و بازش کردم. - بفرمایید؟ صیغه یابی در ارومیه چند ثانیه متعجب نگاهم کرد و چند قدم عقب رفت، نگاهی به دورورش انداخت و دوباره جلو آمد و پرسید: صیغه در ارومیه؟ سرم را تکان دادم: -بله، بفرمایید! - نیستند؟ - نخیر، شما؟ چند ثانیه تو چشمهایم مکث کرد و گفت: -من دوستشم، نمیدونستم خونه نیست تازه از اسپانیا برگشتم!

دسته گل و جعبه ی تو دستش را به سمتم گرفت و ادامه داد: -من مزاحم نمیشم پس، اومد اینارو بدین بهش بگین اردلان اومده بود، تونست باهم تماس بگیره. گل و جعبه را از دستش گرفتم و گفتم: -خب بفرمایید داخل، زنگ میزنم صیغه در ارومیه هم زودتر بیاد سرش را پایین انداخت و جواب داد: -نه ممنون، با اجازتون! لبخندی کوتاه زدم: -خواهش میکنم، بسلامت. به سمت آسانسور رفت و من داخل شدم، در را بستم و گل و جعبه را روی میز کنار در گذاشتم و شالم را از سرم کشیدم که تلفن زنگ خورد، به سمت تلفن رفتم و جواب دادم: - بله؟ صدای صيغه در اروميه پیچید تو گوشی: -الو یاس جان، خوبی؟ - خوبم عزیزم، چه خبر؟ - خبر سلامتی، زنگ زدم بگم برای شام مهمون داریم، بلدی که درست کنی؟ - بله که بلدم فقط کیه این مهمونت؟

مجال نداد بگم صیغه موقت در ارومیه آمده بود!

محل صیغه در ارومیه با کمی مکث جواب داد: -حالا تو به اون کار نداشته باش میفهمی، خداحافظ! تا خواستم حرفی بزنم تماس را قطع کرد و من متعجب به تلفن نگاه کردم.دیوانه! تلفن را سرجایش گذاشتم و بلند شدم، مجال نداد بگم صیغه موقت در ارومیه آمده بود! به سمت آشپزخانه رفتم، فعلا آسانترین غذا مرغ بود، زرشک پلو با مرغ درست کردم و ساعت یک ربع به ده بود که با صدای باز شدن در از مراکز صیغه در ارومیه خارج شدم و به سمت در رفتم، صيغه در اروميه وارد خانه شد و پشت سرش...باورم نمیشد! اینا اینجا چیکار میکردن؟ عمو و نوید!

نگاهی دلخور سمت محل صیغه در ارومیه انداختم، متوجه شد اما چیزی نگفت. عمو به سمتم آمد و کوتاه بغلم کرد خوبی؟ جوابش را ندادم، فقط آرام گفتم: خوش اومدی. سلامی کوتاه تحویل دفتر صیغه در ارومیه دادم و مثل خودم آرام جوابم را داد.

مطالب مشابه