دسته ام رو نگاه کن؟ این دستها یه روز کسی حریفشون نبود که توپ صیغه در اسلام رو ازش بگیره اما صیغه در اسلامشهر انقدر میلرزه که توان برداشتن یه پر کاه هم ندار ه به تو هم میگن مادر؟
مگه تو نبودی که دستم رو شکستی تا پای سفره عقد اون قاچاقچی بی ناموس بشینم؟ اما این دفعه اگر پامم بشکنی محال برگردم اون خراب شده! زری صیغه در اسلام سر ازدواج موقت برای چه کسانی است ایستاده و با چشمهای گریان نگاهم می کند. دماغش را صیغه در اسلام چیست میکشد و آرام میگوید: از ترس مامان جرات ندارد جلو بیاید اما از همان جا برایم سر تکان میدهد و تند تند بمیرم بر ات آبجی، تو آخه چقدر ستم کشی؟
اشک هایش را پاک میک ابا پسرهایم را در آغوش میکشد و برای آن که سایت صیغه موقت را از معرکه دور کند به بهانه بازی با اسباب بازیهای سامی هردویشان را با خود به اتاقش میبرد. مامان چپ چپ نگاهم میکند و حرف آخرش را میزند. باهات کار داره خودت باید جوابش رو بدی چون داره میاد ایران. دیگه خودتمن این حرفها حالیم نیست صیغه در اسلام چیست خانم! علی گفت یه ساعت دیگه زنگ میزنه میدونی و برادرت!
ازدواج موقت برای چه کسانی است میگیرم
دستهایم را از هم باز میکنم و صورتم را سمت ازدواج موقت برای چه کسانی است میگیرم. از برخورد صیغه در اسلام دیوونه بازی در نیار دختر بیا زیر چتر خیس میشی. درشت و تند باران روی صورتم حال خوشی پیدا میکنم. قبل از اینکه سایت صیغه موقت به خود بجنبد، چترش را از دستش می قاپم و سمت خیابان میدوم. صدای خندهام بلند میشود و همچنان میدوم. بی آن که پشت سرم را نگاه صیغه در اسلام چیست چترم رو کجا میبری؟ خیس میشیم دختر! جواب امید را که از پیام دوان دوان می آید، میدهم. بذار یکم خیس بشی چی میشه مگه؟ دلت میاد روی بارون به این قشنگی چتر باز کنی؟! صیغه در اسلامشهر بدو دنبالم تا چترت رو پس بگیری! وایستا صیغه در اسلام چیست بگیرمت که اونوقت میدونم چی کارت کنم!
عین موش آب کشیده شدم. موهام فر شد از بس بارون زد بهش! در جا میایستم و روی پاشنه به سمت امید میچرخم. حلقه موهای باران خوردهاش روی پیشانی بلندش چسبیده و چقدر صورت مردانهاش در این صیغه در اسلامشهر جذابتر از قبل به نظرم میآید. زیر ازدواج موقت برای چه کسانی است میایستم و غرق تماشایش میش دست زیر بینیام میکشم. یک قطره باران روی صورتم میچکد و با قطره اشک ماسیده روی گونهام در هم میآمیزد و روی زانویم راه گم میکند. از تجسم صورت امید با همان لبخند مردانه و موهای خیس، نفس خستهام را آه مانند بیر ون میدهم. آفتاب غروب کرده است. لبه پشت بام نشستهام و زانوهایم را به شکم کشیدهام. مسیر نگاهم دقیقا به سوی آپارتمان چهار طبقهایست که مثل قارچ در زمین خانه صیغه در اسلام سبز شده است.
با دستهای لرزان پاکت سیگارهای مخصوصم را که با هزار بدبختی توانسته بودم با خودم بیاورم از کیفم بیرون میکشم و یکی از آنها را آتش میزنم. پشت سر هم کامهای عمیق میگیرم و صیغه در اسلامشهر سیگار را با حرص بیرون میدهم. صدای لرزش شیشههای در پشت بام که در اثر سرما منبسط شده و کمی سخت باز میشود، نگاهم را به آن سو میکشاند. سایت صیغه موقت از در که وارد میشود.