ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سارا
سارا
43 ساله از شیراز
تصویر پروفایل سارا
سارا
39 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهرسانا
مهرسانا
41 ساله از شیراز
تصویر پروفایل پیمان
پیمان
34 ساله از چالوس
تصویر پروفایل مینا
مینا
38 ساله از کرمان
تصویر پروفایل رشید
رشید
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل نگین
نگین
33 ساله از شیراز
تصویر پروفایل رضا
رضا
52 ساله از اراک
تصویر پروفایل حمید
حمید
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل زینب
زینب
37 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل پگاه
پگاه
41 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل سارا
سارا
41 ساله از شمیرانات

صیغه موقت هلو چگونه است؟

همسریابی هلو با عکس نمیدونم دنیز ؛ سردرگمم سکوت کردم، برای امشب دیگه واقعا کافی بود، هیچکدوممون دیگه نای اشک ریختنو نداشتیم جلوش ایستادم

صیغه موقت هلو چگونه است؟ - صیغه


خواندن صیغه موقت هلو

سوزش اشک توی چشمام باعث شد چشمامو باز کنم، ازش فاصله گرفتم و گوشه ی تخت خوابش نشستم... با عجز نالیدم: میگی چیکار کنم همسریابی هلو با عکس، خودتو بذار جای من، خو ِد تو اگه جای من بودی میتونستی تنهاش بذاری؟ سرشو به طرفین تکون داد ؛ دستمالو جلوی چشماش گرفت و گفت: همسریابی هلو با عکس نه نمیتونستم میون گریه صیغه موقت هلو محوی زدم و با لحنی که سعی داشتم شاد تر از اونی که هست نشونش بدم گفتم: خب، پس چجوری از من انتظار داری ازش بگذرم؟

کنارم نشست... سعی داشت ناراحتیشو پنهون کنه... همسریابی هلو با عکس نمیدونم دنیز ؛ سردرگمم سکوت کردم، برای امشب دیگه واقعا کافی بود، هیچکدوممون دیگه نای اشک ریختنو نداشتیم جلوش ایستادم و دستمو جلوش دراز کردم...  بزرگه ؛ بیا بریم آقاجون تنهاست صیغه موقت هلو زد و دستمو گرفت... دستمو روی دستگیره ی در گذاشتم که آروم گفت: سایت ازدواج موقت رایگان ولی ت ِه تهش من پشتتم توی اون حال بدم ورود به سایت هلو زدم... دلم قرص شد با یه جمله ی همسریابی هلو با عکس... گونشو بوسیدم و با هم از اتاق بیرون رفتیم..

ورود به سایت هلو رفت توی آشپزخونه که میز شامو بچینه

ورود به سایت هلو رفت توی آشپزخونه که میز شامو بچینه و منم سمت آقاجون که هنوز سر جای قبلیش نشسته بود رفتم... دلم نمیخواست شب آخری که پیشمون بود با ناراحتی سر شه با این که برام سخت بود صیغه موقت هلو زدم و جلوش ایستادم… ورود به سایت هلو زورکی زدم و گفتم: آقاجون پس سایت ازدواج موقت رایگان کجاست، میخوایم شام بخوریما صیغه موقت هلو نه چندان واضحی زد

سایت ازدواج موقت رایگان امشب تا دیروقت نمیاد

حاج آقا سایت ازدواج موقت رایگان امشب تا دیروقت نمیاد ؛ جایی کار داشت سرمو تکون دادم و درحالی که کوچکترین اشتهایی نداشتم گفتم: خیلی خب، پاشین بریم تو آشپزخونه که حسابی گشنمه از جاش بلند شد و با هم سمت آشپزخونه راه افتادیم... سر میز شام نگاهای هر سه تامون بوی غم میداد و دقیقا هر سه تامون سعی عجیبی توی پنهون کردنش داشتیم هر چند که دلم کلی گرفته بود اما تمام مدت سعیم بر این بود که از حال و هوایی که بهشون القا کرده بودم درشون بیارم تا آخر شب کنارشون بودم و وقتی که آقاجون برای استراحت رفت توی اتاقش و ورود به سایت هلو درگیرکارای بیمارستانش شد سمت اتاقم رفتم و بلافاصله گوشیمو چک کردم...

بازم هیچ خبری از احسان نبود کم کم داشتم نگرانش میشدم ؛ دلم میخواست بهش زنگ بزنم ولی غرورم هیچ جوره اجازه نمیداد و یه حسی مدام مانعم میشد تصمیم گرفتم به آرام زنگ بزنم ؛ هر چند که ازش آبی گرم نمیشد اما بالاخره از هیچی بهتر بود ؛ شاید میتونست یه خبری ازش بهم بده شمارشو گرفتم و گوشیو کنار گوشم گذاشتم بعد از خوردن چند تا بوق جواب داد و صداش بلافاصله توی گوشی پیچید آرام جانم دستمو کلافه توی موهام فرو کردم و در حالی که سعی داشتم نگرانیمو از لحنم دور کنم گفتم: سلام آرام، چطوری؟ صدای تلویزیون از سایت ازدواج موقت رایگان گوشی به گوش می رسید و ناجور رو مخم بود آرام سلام مرسی تو خوبی؟ سرمو روی بالش گذاشتم...

مطالب مشابه