
برای اولین بار دلم لنز خواست، لنز طوسی رنگی هم به چشمای قهوه ای رنگم اضافه کردم. موهام رو خشک کردم و با کش بالا بستم. صدای زنگ در من رو به خودم آورد، از اتاق بیرون زدم و به طرف اف اف رفتم با دیدن جاوید در رو زدم و در واحد رو هم باز کردم. منتظر شدم تا با آسانسور بالا اومد. در باز شد و خسته تر از همیشه با ته ریش خوشگلی که چند روزیه صورتش رو مردونه تر کرده، از آسانسور بیرون زد. دو تا دلستر و ماست و یه جعبه شیرینی، چیز هایی که بیاین که بهش بگم خریده بود. نگاهم کرد کفشاش رو در آورد با دیدن چشمام لحظه ای مکث کرد و اومد تو زمزمه کرد: چیه ننه ی عروس خوشگل کردی؟ تو ابرا بودم بعد از این همه مدت بالاخره یکم سر به سرم گذاشت. لب باز کردم: همینطوری. خرید ها رو روی کانتر گذاشت و گفت: دیر میشه برم دوش بگیرم؟
زمزمه کردم: نه اصلا. به طرف اتاق رفت و در همون حال کتش رو در آورد. رفت حموم و منم سریع لباس هاش رو آماده کردم. طولی نکشید که بیرون اومد و من از اتاق خارج شدم هنوز هم شب ها رو مبل میخوابه و این هنوز هم من رو عذاب میده. .. اما لب از لب باز نمیکنم، اون قرار نیست به من عادت کنه. لباس میپوشه و با دمپایی رو فرشی از اتاق خارج میشه به طرف آشپزخونه میاد لب باز میکنم: سرما میخوری موهات رو خشک کن. سری تکون داد و منم ادامه ندادم. زنگ باز هم به صدا دراومد و کانال ازدواج موقت با عکس اینا اومدن. در رو زدم و هر دو برای استقبال کنار در ایستادیم. کانال ازدواج موقت عفاف اینا وارد شدن و کانال صیغه یابی معتبر با لبخند من رو بوسید خوش آمدی گفتم و در رو بستم همه نشستن. کانال ازدواج موقت عفاف با دیدن فرش ها لب باز کرد: عزیزم چقدر خوب شده اینجا، قربون عروس خوش سلیقه ام برم. این باید انتخاب یه خانم باشه مرد ها همیشه تیره و شلوغ تو سلیقه اشونه.
کانال ازدواج موقت با عکس هم زمزمه میکنه
کانال ازدواج موقت با عکس هم زمزمه میکنه: کانال ازدواج موقت با عکس..؟ من اما جا خوردم خواستم بگم من تو انتخابش نقشی نداشتم که جاوید لب باز کرد: بله خوش سلیقه بود که من رو تور کرد. لبخند درد آوری زدم و تو دلم گفتم: لعنت به این تور که چند ماه دیگه پاره میشه و من ندارمت کانال صیغه یابی معتبر اومد آشپزخونه و کمکم کرد تا بساط پذیرایی رو آماده کنیم. در حالی که چایی میریخت زمزمه کردم: چه خبر از جانیار... لبخند غمگینی زد و گفت: بی خبری محض. و با سینی چایی از آشپزخونه خارج شد و من هم دیس شیرینی رو بیرون بردم. خیلی زود با جمع صمیمی خونوادم ساعت گذشت و وقت شام رسید میز رو چیدم و همه با تعریف و تمجید سرمیز اومدن از جمله خانم بزرگ که بالای میز روی صندلی چرخ دار معروفش نشسته بود. لب باز کردم: ببخشید، چند لحظه... همه نگاهم کردن و به ظرف ها دست نزدن جاویدهم که کنارم نشسته بود نگاهش روم سنگینی میکرد: من... میخواستم یه خبری رو بهتون بدم. کانال ازدواج موقت عفاف گفت: بگو مامان جان. دلگرم شدم و لبخند زدم و ادامه دادم: من باردارم...
کانال همسریابی موقت تهران اول از همه با ذوق گفت
یهو جمع ساکت شد و کانال همسریابی موقت تهران اول از همه با ذوق گفت: الهی خوش خبر باشی کانال صیغه یابی معتبر، الهی زنده باشی دخترم. لبخند دردناکی زدم و تو دلم گفتم: کاش میشد بگم بچه ی جاوید نیست، بچه ی جهانه... اما لال موندم و جواب مبارک باشه ها رو دادم همه ذوق مرگ شدن و من باز زمزمه کردم: ممنون. صدای کانال صیغه یابی معتبر اومد: کاش جهان هم بود و میدید که داره کانال همسریابی موقت تهران میشه. من با درد و وحشت فقط چشم بستم و سر به زیر انداختم