
کاش میشد برگردم به همون دوران نفهمی و بی خیالی... چونه م می لرزید اما به هر زحمتی بود خودمو کنترل کردم و گفتم: سالم ورود به سایت همسریابی موقت هلو بابا.دلتون برام تنگ نشده بود؟این دخترتون هم به محبت نیاز داره ها! دست راستشو به پشت دست چپش زد و با شرمندگی گفت: روسیاهی دختر.روسیاهم...خوش اومدی بابا، با خودت صفای قدیم رو آوردی، بیا که داغ دل هنوز تازه ست.
وقتی وارد سالن شدم مادر آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو به استقبالم اومد و بغلم کرد.انقدر آغوشش گرم و با محبت بود که بغضم ترکید و هردو زدیم زیر گریه.انقدر گریه کردم تا سبک شدم.سایت همسریابی هلوموقت هی نوازشم می کرد و می گفت: بمیرم برات مادر.چی کشیدی تو این مدت؟چقدر شدی. سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو از سر و صدایی که منو مادرش راه انداخته بودیم از اتاق بیرون اومد.وقتی براش آغوش باز کردم مثل بچه ها پرید تو بغلمو دوباره گریه و زاری شروع شد.خالصه اون روز، اون خونه به یمن حضور من به ماتمکده ای تمام عیار تبدیل شد.ناهار پیششون موندم وبعد از ناهار همه دور و برم نشستن و از هر دری حرف زدن.از گذشته. ..
بازیها و قهرهای منو سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو
از بچه بازیها و قهرهای منو سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو...از درس نخوندن و زیر آبی رفتن مادوتا، از اردوها و که تابستون باهم می رفتیم، حرف همه چی بود حرف شوهرامون... حال خوبی پیدا کرده بودم.سایت همسریابی هلو ازدواج موقت خوشگل تر و تپل تر شده بود.هفت ماه بود که بارداربود.تو اون خونه آرامش داشتم.غروب وقتی رفتن کردم ورود به سایت همسریابی موقت هلو بابا کلی اصرار کرد و سرآخر هم نزاشت برم.دوشبانه روز پیش سایت جدید همسریابی موقت هلو موندم.شبا وقت خواب کلی باهم حرف میزدیم، آخرش هم با هم گریه می کردیم و می خوابیدیم.
با آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو صحبت کردم که بیاد پیش من بمونه اونم برای اینکه آینه ی دق پدر و مادرش نباشه قبول کرد و قرار شد من با آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو حرف بزنم. بعد از شام بود که سر حرف رو باز کردم و گفتم: ورود به سایت همسریابی موقت هلو بابا، یه درخواستی داشتم. خندید و گفت: تو جون بخواه... میخوام اگه اجازه بدین رویا رو ببرم پیش خودم.اینجوری هم من از تنهایی در میام هم سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو از پیله ش بیرون میزنه. سایت همسریابی هلوموقت با نگرانی گفت: آخه سایت همسریابی هلو ازدواج موقت حامله ست.من باید مراقبش باشم. وسایل هم میزاره تو انبار همین خونه.پول رهن اون خونه رو هم میزاره بانک تا وقتی نیاز داشت ازش استفاده نگران نباشین سایت همسریابی هلوموقت، من خودم هستم.
من یه اتاق براش آماده می کنم، وسایل ضروریش رو بیاره اونجا.بقیه ی کنه.اینجوری هم خیال خانواده ی من راحت میشه هم خیال شما.نمیزارم خودشو تو اتاق حبس کنه... ورود به سایت همسریابی موقت هلو بابا لبخند گرمی زد و با محبت گفت: سایت جدید همسریابی موقت هلو مختاره هرکاری که به انجام بده.منم میگم یه خرده تنوع براش.شمادوتاهم که هم دردین، همدیگرو از تنهایی در میارین.
سایت همسریابی هلو ازدواج موقت کردم
نگاهی به سایت همسریابی هلو ازدواج موقت کردم و بهش چشمک زدم.لبخند زد و سرشو با غذاش گرم کرد فردای اون روز به خونه رفتم و اتاق توی راهرو روخالی کردم، دم دمای ظهر رامین با یه وانت اومد و تخت مجردی آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو رو با چند تا چمدون ویه قفسه کتابخونه آورد و به کمک هم توی اتاق چیدیم.وقت رفتن به شوخی به سایت همسریابی هلوموقت گفت: اذیتش نکنی وگرنه میام می برمت ها! سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو لبخندی زد و گفت: تو نگران نباش. ما از پس هم برمیایم. بعد پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو رو به من کرد و گفت: اذیتت کرد تعارف نکن با یه تیپا پرتش کن بیرون. -فعال باید مراقب باشم که خودم پرت نشم بیرون. لبخندی زد و خداحافظی کرد و رفت.