
میان دود اسپند و وارد خانه ای شد که نه خانه برایش آشنا بود نه هیچ کدام از اعضای خانه. آغاز نو همسریابی صفحه اصلیم با عصای زیر بغل جلوی در دستش را گرفت لبخند زد و خوش آمد گفت: -خوشحالم که حالت خوبه آنلی را در آغوش کشید و آرام لب زد: عشق من... آغاز نو همسریابی صفحه اصلی غیر ارادی خودش را عقب کشید، آغاز نو همسریابی صفحه اصلیر دندان هایش را روی هم فشار داد تا صدایش بالا نرود. که رادوینی در ذهنش نبود باز هم پسش میزد.
خوشحال پیشانی دخترش را بوسید و او را کنارخودش نشاند، تصادف را مصلحت آغاز نو همسریابی صفحه اصلی می دانست که باعث فراموشی آن پسر آسمان جول از ذهن دخترش شده بود. -دخترم زود تر رو به راه شو، باید جشن عروسی تون رو با جشن خوب شدنت با هم بگیریم. آناهید سمت ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی آمد با چشم های غمگینش دست او را گرفت تا مثل گذشته به اتاقش ببرش. چشم غره ی پدرش باعث شد مکث کند. کنار گوش آناهید جوری که آغاز نو همسریابی صفحه اصلی متوجه نشود زمزمه کرد: -اسمی از اون پسره جلوش نیاری، فهمیدی؟ نبینم چیزی بهش بگی. لحنش را آخر جمله اش آرام کرد. باشه بابا جان... آناهید چشم هایش را به معنای چشم باز و بسته کرد. آنلی پشت سر خواهرش وارد اتاق شد، آناهید با ذوق پرید و خواهرش را در آغوش کشید. -خواهری خیلی خوشحالم دوباره حالت خوب شد... وای اگه چشم هات رو باز نمی کردی من می مردم.
اسمت آناهید بود؟
خواهرمن؟
خیلی ناراحتم از این که خاطراتم با تو یادم نمی آد، کمکم می کنی که خودم رو پیدا کنم؟
آغاز نو همسریابی صفحه اصلیم با عصای زیر بغل لنگ لنگان
حتما آبجی جون در اتاق باز شد آغاز نو همسریابی صفحه اصلیم با عصای زیر بغل لنگ لنگان به سمت آغاز نو همسریابی صفحه اصلی آمد.
آناهید بی معطلی از اتاق بیرون رفت. آغاز نو همسریابی صفحه اصلیر روی تخت نشست واشاره کرد آنلی کنارش بنشیند. آنلی با تردید کنارش نشست، چشم های رنگ شبش را دوخت به صورت سپهر. سپهر دستش را روی بازوی آنلی نوازش وار کشید. ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی پلکی زد خوشحالم که چشم هات رو باز کردی. -فایده اش چیه؟ وقتی هیچ کس رو نمی شناسم؟ آغاز نو همسریابی صفحه اصلین دستش را دور آنلی حلقه کرد. -کم کم عزیزم، همه چی درست می شه، باهم درستش می کنیم خب ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی مظلومانه سرش را به شانه ى آغاز نو همسریابی صفحه اصلیم تکیه داد. -می شه بهم بگی چه طوری باهم ازدواج کردیم؟ سپهر آب دهانش را قورت داد سیبک گلویش جابه جا شد.
چه داشت که بگوید؟ چه توضیحی که دخترک کنجکاو مقابلش را قانع کند. -من و تو عاشق هم بودیم، من یک بار اتفاقی مغازه پدرت دیدمت و از همون موقع مهرت به دلم نشست مادرم رو فرستادم خواستگاری، این جوری شد که خانومم شدی. آنلی با لبخند و چشمانی مشتاق گفت: حیف که یادم نمیاد، حتما روزای قشنگی بوده؟
آغاز نو همسریابی صفحه اصلین سرش را روی موها
آغاز نو همسریابی صفحه اصلین سرش را روی موهای ورود به سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی قرار داد و آرام لب زد. -امیدوارم هیچ وقت یادت نیاد، بهتر که فراموش کردی. -چیزی گفتی؟ -نه...نه...نه...فقط گفتم به زودی یادت میاد، مطمئنم کمکت می کنم خودم نگران نباش.) رادوین (کتش را روی دستش جابه جا کرد و در شرکت را بست، روز خسته کننده ای بود. امروز با دو شرکت توانسته بود حضوری حرف بزند و نتیجه خوبی بگیرد، برای یک سال شرکت ایران قرار داد امضا کرده بود. از شرکت خارج شد هوای خوبی بود، کمی پیاده رویی تا خانه ی آقای راجین می چسبید. سیگاری آتش کرد و آرام در خیابان خلوت قدم می زد،