ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل حمید
حمید
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل رشید
رشید
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل سارا
سارا
39 ساله از کرج
تصویر پروفایل زینب
زینب
37 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل پگاه
پگاه
41 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل نگین
نگین
33 ساله از شیراز
تصویر پروفایل رضا
رضا
52 ساله از اراک
تصویر پروفایل سارا
سارا
43 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مینا
مینا
38 ساله از کرمان
تصویر پروفایل سارا
سارا
41 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل پیمان
پیمان
34 ساله از چالوس
تصویر پروفایل مهرسانا
مهرسانا
41 ساله از شیراز

لینک ثبت نام در سایت همسریابی هلو

چرا همش منتظرش بودم ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو که اون همه تماسشو بی جواب گذاشته بودم؟ نگاهم به آینه بغل سمت ثبت نام در سایت همسریابی هلو افتاد

لینک ثبت نام در سایت همسریابی هلو - همسریابی


قوانین ثبت نام در سایت همسریابی هلو

چیزی نمونده بود که چشمام از حدقه بیرون بزنه بدون هیچ مکثی گفتم: امکان نداره نه تنها حسش به ثبت نام در سایت همسریابی هلو ورود بلکه حسش به هیچ کس دیگه ای هم نمیتونست حقیقت داشته باشه... ثبت نام در سایت همسریابی هلو آدمی نبود که بتونه کسی رو بخواد میتونی از خودش بپرسی پوزخند زدم ؛ اینجوری تظاهر کرده بود که ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو اذیت کنه؟ نمیدونم تصور شما از حس داشتن چیه اما بهتره بگم که هر چی باشه فقط تو لفظ نیست سرشو بی تفاوت تکون داد و دستشو به معنای بسه بال گرفت سمت در رفت و بی اعتنا به ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو گفت: آماده شو تا نیم ساعت دیگه راه میفتیم... سکوت کردم از در بیرون رفت...

با حرفاش به حال بدم داثبت نام در سایت همسریابی هلو ورود زد

شوخی جالبی نبود با حرفاش به حال بدم داثبت نام در سایت همسریابی هلو ورود زد... نمیخواستم باور کنم که اوضاع قراره بدتر شه ثبت نام در سایت همسریابی هلو سد میشد سدی که آقاجون پشتوانش بود چجوری قرار بود از سر راه برداشته شه؟ از طرف دیگه چجوری میتونستم باور کنم که ثبت نام در سایت همسریابی هلو ورود بهم حس داره؟ با پیش اومدن این بحثا دیگه اصلا یه در صد هم دلم نمیخواست همراهشون برم ؛ ولی خب راهی نبود جلوی آینه ایستادم و یقه ی لباسمو مرتب کردم... یه پالتوی مشکی از کمد لباسام برداشتم و شال مشکیمو روی سرم کشیدم...

نه حس آرایش کردنو داشتم ؛ نه حالشو ؛ یه رژ کمرنگ به لبام زدم و گوشیمو توی دستم گرفتم... گوشه ی تخت نشستم و نگاهی بهش انداختم ؛ خبری نبود، ثبت نام سایت همسریابی هلو هم دیگه زنگ نزده بود آهی کشیدم و توی جیبم گذاشتمش... صدای آقاجونو شنیدم که گفت: ثبت نام سایت همسریابی هلو آقا دخترم اگه آماده ای بیا پایین که بریم... نفس عمیقی کشیدم و از پله ها پایین رفتم... هر دوشون یه گوشه ایستاده بودن و داشتن با هم صحبت میکردن... جلو رفتم و بدون اینکه نگاهشون کنم آروم گفتم: بریم بی توجه به موزیکی که توی فضای ثبت نام سایت همسریابی هلو پخش شده بود نگاهی به بیرون انداختم ؛ هوا ابری بود ولی بارون نمیومد... این هوا رو دوست داشتم ولی الن یه جورایی داشت میرفت رو مخم... دلم میگرفت وقتی به آسمون نگاه میکردم، شایدم د ِل گرفتم داشت گناه خودشو گردن آسمون بیچاره مینداخت گوشیمو از توی جیبم درآوردم ؛ خبری نبود ازش...

سایت همسریابی موقت هلو که اون همه تماسشو بی جواب گذاشته بودم

چرا همش منتظرش بودم ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو که اون همه تماسشو بی جواب گذاشته بودم؟ نگاهم به آینه بغل سمت ثبت نام در سایت همسریابی هلو افتاد... یه لحظه نگاهمون توی هم گره خورد سریع دزدیدمش و به صفحه ی ثبت نام سایت همسریابی هلو گوشیم زل زدم از فکری که به ذهنم رسید سرم سوت کشید... اگه حرفی که آقاجون زد واقعیت داشت چی؟ سرمو به دستم تکیه دادم، نه، امکان نداشت بالخره بعد از کلی راه ثبت نام در سایت همسریابی موقت هلو یه گوشه متوقف شد... ثبت نام در سایت همسریابی هلو و آقاجون زودتر از ثبت نام در سایت همسریابی هلو ورود پیاده شدن... درو که باز کردم سوز سرما تنمو سوزوند.

مطالب مشابه