
از اون روز به بعد منو سایت آغازنو سایت همسریابی باهم همخونه شدیم.هر روز صبح می رفتم سر خاک شاهرخ و باهاش درد و دل می کردم و وقتی آروم می شدم بر می گشتم خونه.در طول روز هم انقدر خودمو درگیر تمیزکاری خونه و مراقبت از سایت همسریابی آغاز نو می کردم تا متوجه ی گذر زمان نشم.داغون تر از اونی بودم که بیکار و تنها پای ثانیه هایی بشینم که انگار بهشون وزنه ی صدکیلویی آویزون بود که نمی تونستن تکون بخورن.
تو سایت همسریابی آغاز نو...همه چی عادی بود
دم غروب هم با سایت آغازنو سایت همسریابی یه ساعتی تو خیابون و پارک قدم میزدیم. زندگی جریان داشت.تو خیابون، تو درختا، تو سایت همسریابی آغاز نو...همه چی عادی بود و سیر طبیعی خودشو طی می کرد اما هرگوشه ی این شهر برای من پراز خاطره بود. انگار به من که می رسید، دیگه طبیعی نبود، سایت آغازنو سایت همسریابی ورود از دروازه ی زمان عبور می کردم و پا به دنیای خوب گذشته میزاشتم. به سایت همسریابی هلو پرخاطره ای که می رفتم، مدتها مات می شدم و گذشته رو مرور می کردم.تمام خاطره ها و اون لحظه ها جلوی چشام جون می گرفت.
وقتی هم که به دوران حال بر می گشتم می دیدم که تمام صورتم خیسه و چشمام تار شده. شبها تا نیمه های شب، سایت همسریابی آغاز نو حرف میزدم و از خوبی های شاهرخ می گفتم.از سفرها ازاذیت ها و آزارهایی که در حقش کرده بودم.من چقدر دیر فهمیدم که دوسش دارم...چقدر دیر فهمیدم که تو زندگیم خوشبختم... یه روز صبح، بعد از که می خواستم برم سرخاک، سایت آغازنو سایت همسریابی بیدار شد و با اصرار ازم خواست که با خودم ببرمش. وقتی کنار قبر رسیدبا تعجب گفت: نمی تونم باور کنم که دیگه نیست. پوزخندی زدم و گفتم: وقتی تو اینو میگی من دیگه باید چی بگم؟
سایت آغازنو سایت همسریابی ورود دست من خیره شد
نشست کنار قبر و به سایت آغازنو سایت همسریابی ورود دست من خیره شد و گفت: واقعا برات متاسفم.تحمل این همه سختی اونم یه جا باهم خیلی سخته. مرگ، جدایی، زندون حتی چوبه ی دار...غم خانواده...من باید زودتر میومدم و اعتراف می کردم هستی.منو ببخش از ترس جونم تورو داغون کردم.من خیلی وقت بود که سعید رو تعقیب می کردم حتی اون شب هم دم خونه تون بودم که دیدم سعید با اون وضع از خونه زد بیرون اما بخاطر خودخواهی خودم چیزی نگفتم...من داغونت کردم هستی، زندگیتو من از هم پاشوندم...درسته منم بیوه شدم اما شرایط من سایت همسریابی آغاز نو باتو یکی نیست.
سایت همسریابی هلو عاشقش بودی ولی من.. . با شیشه ی آبی که همراه خودم آورده بودم شروع کردم به شستن سنگ و گفتم: محبت هاش هیچ وقت از یادم نمیره.می دونست که من نمیخوامش. میدونست که زورکی زنش شدم ولی هیچ وقت کاری نمی کرد که اینو به زبون بیارم.همیشه می گفت از سایت آغازنو سایت همسریابی ورود می ترسم که یه روز بری و دیگه برنگردی.این آخری ها که دعوامون شده بود، اولین باری بود که اینجوری دعوا کرده بودیم، یه هفته بیمارستان بستری بودم و دوهفته خونه ی دوستش موندم تاحالم بهتر شه، تو این مدت چشمم به در خشک شد اما سایت آغازنو سایت همسریابی نیومد دیدنم، وقتی خودم رفتم خونه ازش گله کردم و گفتم: تو فقط ادعا میکنی که دوسم داری. یعنی تو این سه هفته یه ذره هم دلت برام تنگ نشد که بیای دیدنم؟ با شرمندگی گفت: می ترسیدم بیرونم کنی، نمی خواستم ازت بشنوم که دیگه نمیخوای منو ببینی.با اون بالیی که من سرت آورده بودم