
شهرام دستش را روی شانه ی محمد زد. -دوتا رفیق خل وچل که بیشترندارم، اومدم باشم تو شادی تون. مراسم تولد لیا همان طور که رادوین برنامه ریزی کرده بود پیش رفت. همانند بچه ها ذوق کرده بود و از این طرف به آن طرف می پرید و با لیا می خندید. آن قدر کنار لیا بهش خوش گذشت که متوجه ی هیچ چیز نبود. خسته از تحرک زیاد روی صندلی ولو شد و خودش را باد می زد که دستی روی شانه اش نشست، سایت همسریابی نازیار شیدایی بود.. -چه خبرته پسر؟انگار تولد تویه به جای خواهر زاده ی من، یک دقیقه بشین سرجات کوکت کردن مگه؟
نزن تو ذوقم تازه داره بهم خوش می گذره؛ صورت قرمز و ملتهبش را با لبه کتش باد زد و با چشم بین جمعیت دنبال سایت نازیار همسریابی گشت. -راستی سایت نازیار همسریابی پیامها امشب دعوت بود نمی بینمش کو نیومده؟ سایت همسریابی نازیار هلو خواهش می کنم دیگه ازش حرف نزن. -چی شده آخه بین شما دو نفر؟ سایت همسریابی نازیار شیدایی اخم هایش را در هم کشید.
سایت همسریابی نازیار هلو متعجب دست از باد زدن خودش کشید
دلش واسه یکی دیگه رفته سایت همسریابی نازیار هلو متعجب دست از باد زدن خودش کشید. -چی می گی؟ مگه می شه؟ آنتونی از این همه سادگیه رفیقش لبخندی زد. رادوین عصبی غرید: دختره ی دیونه حالا که شده سایت نازیار همسریابی پیامها انتخاب درست رو کرده اون فرد خیلی از من بهتره. -این چه حرفیه می زنی؟ چراخودت رو دست کم گرفتی؟ تو دوستش داشتی قرار ازدواج گذاشته بودید من نمی فهمم یعنی چی؟
چشمان سایت همسریابی نازیار ازدواج موقت از تعجب گرد
چون رقیب عشقیم که سایت نازیار همسریابی بهش دلبسته روبه روم وایستاده، معلومه تو از من بهتری! چشمان سایت همسریابی نازیار ازدواج موقت از تعجب گرد شد -چی داری می گی آنتونی؟ منظورت منم؟ -آره دقیقا منظورم خودته، ماریا عاشقت شده بدجوری توجه سایت نازیار همسریابی پیامها رو جلب کردی، طوری که روبه روم ایستاد و گفت: کاش سایت همسریابی نازیار هلو رو داشتم به جای تو... رادوین عصبی چشمانش را در حدقه چرخاند و نفسی عمیق واقعا نمیدونم باید چی بگم.. خودت که بهترمیدونی من جریانم چی بوده؟ من دیگه هیچ وقت سمت دخترنمی رم، باورکن من به سایت نازیار همسریابی هیچ توجه خاصی نشون ندادم، فقط رابطه ی منشی و رئیس بوده. امیدوارم باور کنی من اشتباهی ازم سر نزده.
سایت همسریابی نازیار شیدایی لبخند تلخی زد. -میدونم می شناسمت، تو این دوسال خودت رو بهم ثابت کردی، اما سایت نازیار همسریابی داره تمام تالشش رو می کنه تا توجهت رو جلب کنه. رگ گردن رادوین باد کرده بود به سختی صدایش را کنترل کرد تا داد نزند. -فردا سایت نازیار همسریابی پیامها رو باهاش مشخص می کنم دیگه نمی خوام تو شرکت بمونه، نمی خوام فکرکنی حرفاش داره عملی میشه. -نمی خوام هیچی ازش بدونم، بحث رو عوض کن سایت همسریابی نازیار ازدواج موقت. دلش برای آنتونی سوخت از ذهنش گذشت، کاش هیچ وقت از آنتونی کمک نخواسته بود برای پیداکردن منشی. چشمش به شهرام افتاد، درحال خمیازه کشیدن روی صندلی نشسته بود. با ببخشیدی از سایت همسریابی نازیار شیدایی فاصله گرفت، به سمت شهرام رفت. -شهرام بریم خونه؟ کادوت رو که دادی کیک هم نوش جان کردی.