
چشم دوخت به کارهای مادرش همه ی این ها را تقصیر خودش می دانست، اگر در این دو سال از رفتارهای ضد و نقیض سپهر گفته بود، اگر در مقابل رفتارهایش سکوت نکرده بود...اصلی سایت همسریابی بهترین همسر پدرش زودتر از اینها حواسش را جمع می کرد. آن قدر فکر و خیال کرد که صدای سوت قطار توی سرش راه افتاد. -دخترم چرا این قدر تو فکری؟ برو اتاق خواهرت کمکش کن وسایلش رو کارتون کنه؛ عصر سمسار میاد وسایل رو بار بزنه، این چهار تا کارتون ما هم یک وانت می شه همین امشب بریم بهتره تا فردا. صفحه اصلی سایت همسریابی بهترین همسر غمگین و گرفته به مادرش نگاه کرد آخه چرا این قدر عجله؟
آخرش که چی دخترم؟راه رفتنی را باید رفت. -اما... -اما و اگر رو ولش کن مادرجان، برو کمک خواهرت این قدر هم واسه کاری که مقصرش نبودی خودت رو سر زنش نکن. اصلی سایت همسریابی بهترین همسر عصبی موهایش را چنگ زد همسریابی بهترین همسر با خودش حرف می زد، اما مخاطبش مادرش بود. -هر طور شده سپهر رو پیداش می کنم، نمی ذارم حق شماها رو بخوره. وسایلشان را بار وانتی کردند؛ صفحه اصلی سایت همسریابی بهترین همسر برای آخرین بار دور خانه ی خالی چرخید. هنوز هم نمی توانست باور کند که برای همیشه از این جا می روند. دیگر هیچ وقت نمی توانست اینجا را ببیند.
با قدم های آرام تمام خانه را از نظر گذراند. وقت دل کندن بود، مثل تمام چیزهایی که در این مدت دل کنده بود، باید می گذاشت و می رفت. گوشه گوشه ی خانه را برای آخرین بار از نظر گذراند. وارد صفحه اصلی سایت همسریابی بهترین همسر که شد یادش آمد زیر درخت توت، کنار حیاط، صندوقچه ی کوچکی از چند سال پیش خاک کرده بود. با لبخند به آن سمت حیاط رفت و آرام و با احتیاط زیر درخت را گود کرد تا صندقچه را پیدا کند.
ورود به سایت همسر یابی بهترین همسر را زیرچادرش قایم کند
صدای مادرش باعث شد ورود به سایت همسر یابی بهترین همسر را زیرچادرش قایم کند و به سمت درحیاط برود. -بریم دخترم، ماشین دم در منتظره.
سوارماشین که شد در صندوقچه را باز کرد. تمام خاطرات توی ذهنش مسابقه می دادن، شب قبل از عقدش با سپهر وقتی دیگر می دانست هیچ اصلی سایت همسریابی بهترین همسر برای رسیدن و بودن با رادوین ندارد، یادگاری هایش را توی صندوقچه گذاشت و زیر درخت قرار داد. در صندوقچه ی کوچک را باز کرد. گردنبند قلب کوچکی که پشتش اول صفحه اصلی سایت همسریابی بهترین همسر هردویشان حک شده و به طرز زیبایی درهم آمیخته بود، ساعت دخترانه و قشنگی که کادوی تولدش بود، دیگر تحمل دیدن بقیه وسایل را نداشت. در صندوقچه را بست و داخل کیفش انداخت. خیلی دلش می خواست بفهمد رادوین چرا تا به حال سراغی از او نگرفته، همسریابی بهترین همسر آب شده و به زمین رفته بود. -مامان من سرخیابون پیاده می شم، باید برم جایی کار دارم خودم میام خونه. -باشه دخترم برو پشت و پناهت...