
خودم کارای ترخیص و انجام میدم و شمارو میبرم خونه Pastooo تا من بیام شما اپلیکیشن پستو و آماده کنین لطفا گلاره خانم خجل گفت ببخشید شمارم انداختیم تو زحمت لبخندی زدم و بعد از گفتن خواهش میکنم وظیفس از اتاق زدم بیرون رزا با مامان سوار ماشین همسریابی پستو شدیم هردومون عقب نشستیمو ورود به پستو کنارم نشست که اتفاقی برام نیوفته سرمو روی شونه ورود به پستو گذاشتم و بوی گل رز سفیدی که اپلیکیشن پستو برام آورده بود تو ریه هام کشیدم به بیرون خیره شدم چقد دلم برای خیابونا و مردم تنگ شده بود..
بغل ورود به پستو ما بود
انگار که این دوروز طاقت فرسا مثل دوسال برام گذشته.. با صدای بوق بوق ماشینا از فکر در اومدم... یه ماشین عروس بغل ورود به پستو ما بود و ماشینای دیگه پشت سرش بوق میزدن...
به صورت عروس و داماد نگاه کردم.. به صورت خوشحالشون... همیشه تو رویاهام خودمو با لباس عروس کنار همسریابی پستو تصور میکردم... هردو همینطور خوشحال بودیم به سوی آینده خوبی که پیش رومون بود میرفتیم... اما حیف که این یه رویای دست نیافتنیه... بابای همسریابی پستو آقا بابک همیشه میگه که شیدا. .دختر عمش. .نامزد ارسلانه... پوزخندی زدم...
البته اگه شیدام نباشه من هیچ شانسی ندارم که کنار همسریابی پستو باشم... اون پسر پولدارترین مرد تهرانه.. اما من دختر یه سرایدارم.. اون رئیس یه شرکت خیلی بزرگه اما من..
این عشق یه طرفه Pastooo.. یه عشق ممنوعس...
باصدای اپلیکیشن پستو بهش نگاه کردم
آهی کشیدم... باصدای اپلیکیشن پستو بهش نگاه کردم.. دخترم پیاده شو رسیدیم. با کمک اپلیکیشن پستو از ماشین پیاده شدم... بابا و خاله نسرین بغل در منتظرمون بودن.. بابا با سرعت سمتم اومدو منو تو آغوشش کشید... با بغض مردونه ای گفت دخترم کجا بودی. . خون به جیگر شدم به مولا خوبی نفس بابا؟ منم مثل ورود به پستو با بغض جواب دادم الان که شمارو دیدم عالیم Pastooo کمی تو بغلش حرف زدیم و رفع دلتنگی کردیم..