
پروفایل عاشقانه سنگین برای همسر هم که انگار فهمیده بود که قضیه چیه و حسابی هم از پروفایل عاشقانه سنگین حرف شنوی داشت نه نیاورد و دستمو سفت چسبید و با احتیاط بیرون کشوندم... دست پروفایل عاشقانه سنگینو گرفتم و با گریه گفتم: پروفایل عاشقانه سنگین دخترونه جو ِن من... عصبی دستشو از دستم کشید و درو بست... پروفایل عاشقانه سنگین بدون متن با دیدنم سمتم اومد و دستمو گرفت... رو بهشون با گریه نالیدم: چرا نمیفهمین، پروفایل عاشقانه سنگین بدون متن حالش خوب نیست...
آرام هول هولکی مانتوشو که پروفایل عاشقانه سنگین بدون متن از اتاقش واسش آورده بود
آرام هول هولکی مانتوشو که پروفایل عاشقانه سنگین بدون متن از اتاقش واسش آورده بودو تنش کرد و دستشو روی صورتم کشید... آرام قربونت برم از دست تو کاری ساخته نیست، اونجا هستن نمیذارن درگیر شن، بذار این عوضی هم حساب کار دستش بیاد… صدای پروفایل عاشقانه سنگین دخترونه تا اینجا میرسید، شاید آرام راست میگفت ولی اگه چیزیش میشد چی... مهیار، مهیار، مهیار آرام شناخت درستی از مهیار نداشت که راجبش اینطوری حرف میزد، محال بود از کسی بترسه تو ماشین نشوندم و درو بست... روی صندلی عقب نشست و کنار گوشم گفت: هیس، الن میاد، آروم باش...
دستامو روی چشمام کشیدم و بستمشون... یه مو از سرش اگه کم میشد من میمردم... انگار به عقربه های ساعت مچ ِی توی دست راستم وزنه وصل کرده بودن... پنج دقیقه نگذشته بود که طاقتم ته کشید... بدون اینکه فکر کنم پروفایل عاشقانه سنگین پسرانه چه واکنشی نشون میده دستمو روی دستگیره ی در گذاشتم و بازش کردم، خواستم پیاده شم که در خونه باز شد... صورتش خونی بود ؛ تا دیدمش با نگرانی خواستم از ماشین پیاده شم که پروفایل عاشقانه سنگین جدید لباسمو کشید... پروفایل عاشقانه سنگین مردانه عصبیه، به پر و پاش نپیچ... راست میگفت، اما مگه میتونستم؟
درو باز کرد و سوار شد، پیشونیش اونقدر غرق اخم بود که یه لحظه احساس کردم از چین خوردگی بیش از حد، طول پیشونیش کم شده بینیمو بال کشیدم، دستمو آروم سمت صورتش بردم و خواستم با دستمال توی دستم خون روی صورتشو پاک کنم که به شدت دستمو پس زد... پروفایل عاشقانه سنگین مردانه واسه عوض کردن جو گفت: پروفایل عاشقانه سنگین برای همسر واقعی داداش بهش بگو چیزیت نیست، کشت مارو پروفایل عاشقانه سنگین بدون اینکه چیزی بگه ماشینو روشن کرد و پاشو بی وقفه روی گاز گذاشت...
پروفایل عاشقانه سنگین برای همسر واقعی هم سکوتو به حرف زدن ترجیح داد
سرعت ماشین اونقدری زیاد بود که پروفایل عاشقانه سنگین برای همسر واقعی هم سکوتو به حرف زدن ترجیح داد... زیر چشمی نگاهش کردم، چشمم قفل شد روی گوشه ی لبش... پاره شده بود و خون میومد ؛ سمتش برگشتم و با نگرانی گفتم: لبت... هنوز حرفمو شروع نکرده بودم که قطعش کرد و با صدایی که از عصبانیت میلرزید لب زد: پروفایل عاشقانه سنگین دخترونه خفه شو جا خوردم، انتظار این همه بدرفتاریشو نداشتم، تقصیر من که نبود... فاز مقاومت برداشتم و گفتم: من فقط میخواستم... این بار عصبی تر میون حرفم اومد و داد زد: پروفایل عاشقانه سنگین گفتم خفه شو... نگاهمو ازش گرفتم و دلخور به شیشه ی ماشین زل زدم... ماشینو کنار در خونه ی خاله الهام متوقف کرد، صدای پروفایل عاشقانه سنگین جدید شنیدم که با تردید گفت: پروفایل عاشقانه سنگین برای همسر دنیز تو بیا بریم خونه ی ما، مامان هم دلش واست تنگ شده.